کسی به من نگفت
کی به دنیا آمده ام
و هنوز در این خواب،
نه؛ کابوس سی و چند ساله،
تب می کنم
و شاید،
هذیان می نویسم.
هیچ کس بیدارم نکرد.
من کودکیم را
پشت حسرتها گم کرده ام.
هنوز پیدا نشده ام،
حتی زمانی که
« سارا »؛ دخترم،
با نگاه سه و نیم ساله اش،
به من گفت: « بابا! ».
« رضا پنبه کار »