یک شب بیا و خستگیم را مرور کن.
ای عشق! از کبود شب من عبور کن.
از شعرهای خسته من در غروب ده،
حال مرا بخوان و دلم را مرور کن.
تاریک مانده ام؛ به تماشا نمی رسم.
باری، بساط عیش مرا جفت و جور کن.
خورشید را به سمت سلام دلم بیار.
دلتنگی مرا همه از چشم دور کن.
جامی شکسته است بلور صدای من.
تنهائی مرا همه غرق حضور کن.
با یاد مهربان پدر بر سر مزار،
یادی ز چشمهای من ناصبور کن.
با این شب کبود به جائی نمی رسم.
در پای آفتاب مرا غرق نور کن.
دیریست خسته ام؛ دل در خود گم مرا
محشور با صفای زلال قبور کن.
« شعبان کرمدخت »