مردمانی که روی این پل ایستاده اند
و به این رود خیره اند
دارند مهربانی تو را نگاه می کنند،
بی آنکه بدانند.
« لاله جهانگرد »
پلهای چوبی کوچکی
که ما با دستهای خودمان ساخته ایم
پلهائی میان دو قلب بسیار کوچک
در دو سوی دنیائی بسیار بزرگ.
« لاله جهانگرد »
مرا به خانه خودت ببر.
من از تنهائی می ترسم.
من از تاریکی می ترسم.
من به طاقچه تو،
درختهای بهشت تو،
کلمات تو
و کاسه های چوبی تو دل بسته ام.
مرا از این پل باریک عبور بده.
من از پلهای باریک می ترسم.
« لاله جهانگرد »
سر می خورم
روی دستهای تو
از شانه هایت
به روی بازوانت
و می رسم به گودی کف دستت
که بسیار بخشنده است
و از آن آب می نوشم.
« لاله جهانگرد »
رودخانه ای خروشان است
دوست داشتن من
و ماهیهای قرمز،
همه بازیگوشیهای منند.
به سمت تو جاریم.
پلهای مهربانی تو،
حامیان منند.
« لاله جهانگرد »