یک قطره آب کافیست
تا در دلش ببینم
دریای بی کران را.
در قطره می توان دید
با چشم باز گاهی
پهنای آسمان را.
« مهدی مرادی »
گوشه و کنار پیاده رو،
پر بود از
روزنامه پاره،
پوست موز،
لیوان شکسته بستنی،
... .
دهان سطل زباله
از تعجب باز مانده بود.
« حسین تولائی »
کسانی،
تنها بوسه پروانه بر گل را می بینند.
کسانی،
تنها جوانه سبزی را که تازه بر شاخه روئیده،
کسانی،
تنها باران را،
آسمان را،
خورشید را می بینند.
کسانی،
تنها چهره خیس کوچه ها را می بینند؛
خیس از گریه آسمان؛
اما من و تو،
قدم زدن بهار را می بینیم
در خیابانهای شهرمان.
« سارا سلیمانی »
من روی زمین ایستاده ام.
تو در آسمان نشسته ای.
من با دستهایم به تو پل می زنم.
تو با نورت پلی به خانه من بزن.
« لاله جهانگرد »