تو را نمی بینم؛
اما بوی تو را
از نانهای پخته شده در غروب
و هوای بارانی می شنوم.
تو را دوست دارم.
تو از جنس زندگی من هستی.
« لاله جهانگرد »
هزار خواهش و آیا،
هزار پرسش و اما،
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا،
هزار بود و نبود،
هزار شاید و باید،
هزار باد و مباد،
هزار کار نکرده،
هزار کاش و اگر،
هزار بار نبرده،
هزار بوک و مگر،
هزار حرف نگفته،
هزار راه نرفته،
هزار بار همیشه،
هزار بار هنوز.
مگر تو ای همه هرگز،
مگر تو ای همه هیچ،
مگر تو نقطه پایان
بر این هزار خط ناتمام بگذاری!
مگر تو ای دم آخر،
در این میانه تو،
سنگ تمام بگذاری!
« قیصر امین پور »
چون شمع نیمه جان به هوای تو سوختیم.
با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم.
اشکی که ریختیم به یاد تو ریختیم.
عمری که سوختیم برای تو سوختیم.
پروانه سوخت یک شب و آسود جان او.
ما عمرها ز داغ جفای تو سوختیم.
دیشب که یار انجمن افروز غیر بود،
ای شمع، تا سپیده به جای تو سوختیم!
کوتاه کن حکایت شبهای غم « رهی »
کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم!
« رهی معیری »
بهار خاطره ما همیشه طوفانیست
و تا کنار محبت چه راه طولانیست!
قسم به تیرگی دلنشین شبهایم
که با خیال تو هر شب عشای ربانیست!
غزل برای تو یک گوشه از نیاز من است؛
ولی چه سود؛ که تکرار دل پریشانیست؟
دلم گرفته ز هستی و حیف چشمانت،
تمام هستی ما بوده است و حالا نیست!
بریده ای مگر از ما؟ چنین قرار نبود.
بریدن از تو خدایا، خیال شیطانیست!
« هزار وعده خوبان یکی وفا نکند. »
گمان کنم که به توصیف توست؛ آیا نیست؟
به زیر چتر نگاهت مرا پناه بده.
هوای خانه چشمم هنوز بارانیست.
« سید محمدرضا واحدی »
چقدر امروز و فردا می کنی مرگ!
چقدر این پا و آن پا می کنی مرگ!
بیا جان را بگیر و راحتم کن.
چرا داری تماشا می کنی مرگ!؟
« غلامرضا پیرانی »