گربه ای رد شد از پیاده رو،
پیرزنی،
سه چرخه کودکی
و برگ درختی هم.
خوش به حال پیاده رو
که برای همه جا دارد!
« شقایق اعظمی »
در مقبره سردم،
یک گل به چه می ارزد؛
آن جا که دلم بی تو،
هر ثانیه می لرزد؟
باور بکنی یا نه،
این جا پر از دردست؛
جائی که در آن قلبی
در خلوتش افسرده ست.
شب را که به سر بردی،
یک روز دگر داری؛
هر لحظه آن رنج و
هر ثانیه بیماری.
من یاد تو را دارم.
تو یاد مرا داری؟
تو بی غم و فکر خود.
من هق هق و بیداری.
« افسانه علیرضائی »
کاش می شد
تنها یک بار،
یک بار دیگر،
از ته دل خوشحال می شدیم!
آن وقت خوشبختیمان را قاب می کردیم
تا همیشه یادمان بماند
خوشحالی چه شکلی است.
« زهرا خانی »
از گذشتگان،
میراثی که بر جا ماند
یکیش تاریخ است و
دیگری،
کابوس تاریخی شب امتحان.
« مریم حمید شریفلو »