زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

قاچاقچی باهوش

 

پسر جوانی قصد داشت با مجوز از مرز عبور کند. وی روی دوچرخه اش کیسه ای شن داشت که باعث شده بود ظن مأمور وظیفه شناس را برانگیزد. به همین جهت، پسر را یک شبانه روز در بازداشت نگاه داشت تا به خوبی کیسه را بازرسی کند؛ اما نتوانست چیزی جز شن در کیسه پیدا کند. پس صبح پسرک را آزاد کرد. هفته های بعد نیز این وضع به طور مکرر ادامه پیدا کرد و تا سه سال ادامه داشت تا اینکه سرانجام این آمد و شد قطع شد. روزها گذشتند و گذشتند تا اینکه روزی مأمور همان پسر را در بازار دید. با کنجکاوی جلو رفت و پرسید: « من حس می کردم و می کنم که تو ریگی در کفش داشتی. حالا وجدانا بگو که چه قاچاق می کردی؟ ». پسر گفت: « دوچرخه. » گاهی توجه به مسائل فرعی ما را از مسائل اصلی بازمی دارد.

« م. ر. آرمیدخت » 

هیچ کس

 

همین که بیفتی،

خواهی فهمید

زمین،

هرگز به پای تو نیفتاده

و آسمان،

همدم مطمئنی نیست.

همین که بیفتی،

آسمان از رویت رد می شود

و خورشید فقط می خندد.

همین که بیفتی،

همه تو را خواهند دید

و خواهی فهمید

- همین که دورت را نگاه می کنی -

همه تو هستند

و تو هیچ کس.

« جاوید محمدی » 

هجرت

 

یک روز صبح،

از خواب بیدار می شوی.

می بینی اشیاء جا به جا شده اند

و هر چیزی رنگ دیگری گرفته.

یک روز صبح بیدار می شوی.

می بینی همه چیز با رفتن پرستوها،

به آخر رسیده است.

« ضیاءالدین خالقی » 

فقط دو دقیقه

 

همه چیز در کمتر از دو دقیقه تمام شد. کنار مرد جوانی که به تازگی با او دوست شده بود روی نیمکت داخل پارک نشسته و همان طور که به چشمان او خیره شده بود، به زمزمه های عاشقانه اش گوش می کرد. ناگهان زن جوانی که دو بچه خردسال به همراه داشت بالای سرشان ایستاد و رو به مرد گفت: « کثافت نامرد! روزهای اول برای من هم از این دروغها می گفتی. لااقل از این دو تا بچه ات خجالت بکش. » چند دقیقه بعد، دختر جوان روی نیمکت تنها نشسته بود.

« پری افراسیابی »