غبار گردش ارابه زمان پیداست.
نگاه کن؛ اثر پای رفتگان پیداست.
مرور حلقه خورشید حیرتی دارد؛
که رقص زیستن ذره ها در آن پیداست.
میان چشم شما ذاکران حضرت عشق،
نشانه های جهانهای بی کران پیداست.
زمین تشنه باران! بشارتی دارم.
چه ابرهای شگفتی در آسمان پیداست!
چه ابرهای شگفتی به تاخت می آیند
که حس آب شدن در نگاهشان پیداست!
« محمود سنجری »
در صحبت تو درنگ ایام خوش است.
طرز نگهت به شکل پیغام خوش است.
روزی که به رنگ چشم تو می آید،
بر پله صبح نشستن شام خوش است.
« پیروز علیپور »
با دیدن تو دو دیده ام روشن شد
وندر دل تیره ام جهان گلشن شد.
از حسن تو بود که غم ز دل بیرون رفت.
شوقی شد و گرم کار تابیدن شد.
« پیروز علیپور »
حیف است، اگر مکدر از کینه تو باشم.
آئینه وار بگذار آئینه تو باشم.
تو گوهری و این جا گوهر نمی شناسند.
بگذار من، فقط من گنجینه تو باشم.
سیمرغ و قله قاف افسانه ای قدیمی است.
مثل کبوتر ای کاش بر چینه تو باشم!
من راز سر به مهرم، رازی بزرگ و بی تاب.
بگذار تا قیامت، در سینه تو باشم.
ایام هفته من تکرار روزمرگی است.
تا کی در انتظار آدینه تو باشم؟
« مرتضی امیری اسفندقه »