زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

قدرت استقامت

 

آیا معنی لغت استقامت را می دانید؟ آن به عنوان نگرشی مصمم که شما را وادار به ادامه تلاش برای رسیدن به چیزی مشکل می کند تعریف می شود. آیا شما خود را فردی بااستقامت می دانید؟ این ویژگی تا چه حد برای زندگی انسان اهمیت دارد؟ آیا یک خصوصیت ژنتیکی است؟ آیا قادر به یادگیری برای تبدیل یافتن به فردی بااستقامت هستیم؟ داستان واقعی زیر درباره مرد جوانی است که هدفی بزرگ در سر دارد؛ هدفی که بسیاری از مردم آن را دور از دسترس می دانستند. علیرغم آن همه سخنان ناامیدکننده از جانب دیگران، او به تلاش ادامه داد. بیایید داستان زیر را بخوانیم تا ببینیم آیا وی موفق به رسیدن به هدفش می شود:

ساعت 5 صبح، ریک لیتل پشت فرمان ماشینش به خواب رفت و به درختی اصابت کرد. شش ماه بعد را با کمری شکسته، در بیمارستان گذراند. متوجه شد کلی وقت دارد تا عمیقا راجع به زندگی اش فکر کند - چیزی که سیزده سال تحصیل وی را برای آن آماده نکرده بود. یک بعد از ظهر، تنها دو هفته پس از ترک بیمارستان، به خانه بازگشت و مادرش را که در اثر مصرف بیش از اندازه قرص خواب، نیمه بیهوش روی زمین دراز کشیده بود مشاهده کرد. یک بار دیگر، با ناکافی بودن تحصیلات رسمی اش در آماده سازی وی برای مواجهه با موضوعات اجتماعی و احساسی زندگی اش، روبرو شد.

ریک در طول ماههای بعد، شروع به پروراندن فکری در ذهن خود کرد - ایجاد دوره ای آموزشی جهت تجهیز دانش آموزان با عزت نفس بالا، فنون ارتباطی و فنون مدیریت تضاد. ریک به محض اینکه شروع به تحقیق در مورد این مسئله که این دوره باید چه مواردی را در بر داشته باشد کرد، با مطالعه ای که توسط مؤسسه ملی آموزش انجام شده بود مواجه شد که در آن از 1،000 فرد 30 ساله پرسیده شده بود آیا احساس می کنند تحصیلات دبیرستان آنها را با فنونی که در جهان واقعی، به آنها نیاز دارند مجهز کرده است. بیش از 80 درصد پاسخ دادند: « مطمئنا خیر. » همچنین، این افراد 30 ساله در مورد اینکه اکنون مایلند چه مهارتهایی به آنها آموزش داده شود مورد پرسش قرار گرفتند. بیشترین جوابها فنون ارتباطی بودند: چطور بهتر با کسانی که با آنها زندگی می کنید سازگاری بهتری داشته باشید. چطور شغلی پیدا کرده و آن را حفظ کنید. چطور تضادها و تعارضها را مدیریت کنید. چطور والد خوبی باشید. چطور به رشد طبیعی یک بچه پی ببرید. چطور مدیریت مالی داشته باشید و چگونه از طریق شهود، معنی زندگی را دریابید.

ریک همانطور که رویای ایجاد کلاسی که به تدریس این موارد می پرداخت در دلش افتاده بود، دانشگاه را ترک و برای انجام مصاحبه با دانش آموزان دبیرستانی، شروع به مسافرت به دور کشور کرد. در سفر پژوهشی اش که با هدف به دست آوردن اطلاعات در این باره که این دوره باید شامل چه چیزهایی شود بود، از بیش از 2،000 دانش آموز در 120 دبیرستان دو سؤال یک شکل پرسید: 1-  اگر قرار بود برنامه ای برای دبیرستان خود تهیه می کردید که به شما در فایق آمدن بر آنچه که اکنون با آن مواجه هستید و آنچه که در آینده با آن برخورد خواهید کرد کمک می کرد، آن برنامه چه چیزهایی را شامل می شد؟ 2- ده مشکلی که بیش از همه آرزو دارید در خانه و مدرسه، بهتر با آنها برخورد می کردید فهرست نمایید.

چه این دانش آموزان از مدرسه خصوصی مخصوص ثروتمندان بودند و چه از مدارس مناطق فقیرنشین بخش مرکزی شهر، روستایی یا حومه، جوابها به طور شگفت آوری، یکسان بودند. تنهایی و دوست نداشتن خود در صدر فهرست مشکلات قرار داشتند. به علاوه، لیستی از فنونی که مایل بودند به آنها آموزش داده شود شبیه لیستی بود که 30 ساله ها آماده کرده بودند.

ریک به مدت دو ماه، در ماشینش می خوابید و سر جمع با مبلغ 60 دلار زندگی را می گذراند. بیشتر روزها کره بادام زمینی ای که روی نان خشک مالیده شده بود می خورد. برخی روزها هم اصلا چیزی نمی خورد. ریک اندوخته کمی داشت؛ ولی به رویایی که داشت متعهد بود.

قدم بعدی ایجاد فهرستی از بهترین مربیان و رهبران کشور در زمینه مشاوره و روانشناسی بود. وی شروع به ملاقات افرادی که نامشان در لیست او قرار داشتند کرد تا از مهارت و حمایت آنها بهره مند شود. زمانی که تحت تأثیر نگرش وی مبنی بر اینکه مستقیما از خود دانش آموزان سؤال شود چه چیزی دوست دارند به آنها آموزش داده شود قرار می گرفتند، کمک کمی به او می کردند. « تو خیلی جوان هستی. به دانشگاه برگرد. مدرکت را بگیر. برو از دانشکده فارغ التحصیل شو؛ بعد می توانی آن را پیگیری کنی. » اصلا دلگرم کننده نبودند. ریک هنوز پافشاری می کرد. زمانی که به سن 20 سالگی رسید، ماشین و لباسهایش را فروخته بود و از دوستانش پول قرض گرفته و 32،000 دلار مقروض بود. برخی پیشنهاد می کردند به مؤسسه ای رفته و درخواست پول کند.

اولین قرار ملاقاتش در یک مؤسسه خصوصی محلی ناامیدی بزرگی بود. ریک همانطور که وارد دفتر مؤسسه می شد، به راستی از شدت ترس می لرزید. معاون رئیس مؤسسه مردی بزرگ با موهای تیره بود که چهره سرد و عبوسی داشت. برای نیم ساعت، بدون اینکه کلمه ای بر زبان بیاورد نشست؛ در حالیکه ریک همه چیز را درباره مادرش، دو هزار بچه و طرحهایی که برای نوع جدید دوره آموزشی برای بچه های دبیرستانی داشت از دلش بیرون ریخت. وقتی حرفهایش تمام شدند، معاون رئیس کلی پوشه به طرف او هل داد. گفت: « پسر! حدود 20 سال است اینجا هستم. ما برای همه این برنامه های آموزشی بودجه تأمین کرده و همه شکست خورده اند. مال تو هم شکست خواهد خورد. دلایل آن؟ مشخص است. تو 20 سال داری، هیچ تجربه، پول و هیچ مدرک دانشگاهی هم نداری. هیچ چیز! »

ریک همانطور که دفتر مؤسسه را ترک می کرد، با خود عهد کرد به این مرد ثابت کند که دارد اشتباه می کند. ریک شروع به مطالعه درباره مؤسساتی که علاقمند به تأمین بودجه برای پروژه های مخصوص نوجوانان هستند کرد. سپس ماهها وقت صرف نوشتن پیشنهادهای کمک مالی نمود؛ از اول صبح تا آخر شب کار می کرد. ریک برای بیش از یک سال، با مشقت کار می کرد و پیشنهادهای کمک مالی می نوشت و هر یک را با دقت، با علایق و نیازهای هر مؤسسه متناسب می نمود. هر یک با امیدهای فراوان رفته و در حالیکه رد می شدند، بازمی گشتند. پیشنهاد پشت پیشنهاد فرستاده و رد می شدند. سرانجام بعد از اینکه صد و پنجاه و پنجمین پیشنهاد کمک مالی رد شد، همه استقامتهای ریک شروع به از هم پاشیدن کردند. والدین ریک به او التماس می کردند به دانشگاه برگردد و کن گرین؛ مربی ای که کارش را رها کرده بود تا به ریک در نوشتن پیشنهاداتش کمک کند، گفت: « ریک! من هیچ پولی ندارم و زن و بچه هایی دارم که باید هزینه زندگیشان را تأمین کنم. برای یک پیشنهاد دیگر هم منتظر می مانم؛ اما اگر آن هم رد شود، مجبور خواهم شد به تولیدو و به شغل تدریسم برگردم. »

ریک آخرین شانسش را داشت. در حالیکه در اثر ناامیدی و ایمان و یقینی که داشت تحریک شده بود، توانست با مذاکره، از سد چندین منشی گذشته و با دکتر راس ماوبای؛ رئیس مؤسسه کلاگ، قرار ملاقات ناهار بگذارد. در مسیر حرکتشان به سمت ناهار، از کنار دکه بستنی فروشی ای عبور کردند. ماوبای پرسید: « آیا یکی میل دارید؟ » ریک با تکان دادن سر، پاسخ مثبت داد. اما اضطرابش بر او چیره شد و بستنی قیفی ای را که در دست داشت فشار داد و همانطور که بستنی شکلاتی از میان انگشتانش جاری بود، با تکان دادن دست، تلاشی مخفیانه؛ ولی دیوانه وار کرد تا قبل از اینکه دکتر ماوبای متوجه شود چه اتفاقی افتاده، از دست آن خلاص شود. اما ماوبای آن را دید و از خنده منفجر شد. به سمت دستفروش برگشت و برای ریک یک دسته دستمال کاغذی آورد. مرد جوان در حالیکه چهره ای شرمزده و فلاکت بار داشت، سوار ماشین شد. چطور می توانست درخواست تأمین بودجه کند؛ حال آنکه قادر نبود حتی از پس یک بستنی قیفی بربیاید؟

دو هفته بعد، ماوبای تلفن کرد: « شما 55،000 دلار درخواست کرده بودید. متأسفیم؛ ولی اعضای هیئت امنا علیه آن رأی دادند. » اشک پشت چشمان ریک حلقه زد. به مدت دو سال، برای رسیدن به یک رویا کار می کرده و حالا همه آن در حال ته کشیدن بود. ماوبای گفت: « اما اعضای هیئت امنا به اتفاق هم، رأی دادند به شما 130،000 دلار پرداخت کنیم. » در آن هنگام، اشکهایش سرازیر شدند. ریک به سختی می توانست حتی با لکنت زبان، یک تشکر انجام دهد.

از آن زمان تاکنون، ریک بیش از 100،000،000 دلار برای تأمین بودجه رویایش، جمع آوری کرده بود. در حال حاضر، برنامه های فنون کوئست در بیش از 30،000 مدرسه در همه 50 ایالت و 32 کشور دیگر در حال آموزش است. هر ساله، سه میلیون بچه فنون مهم زندگی را آموزش می بینند؛ چرا که یک فرد 19 ساله از قبول کلمه « نه »؛ به عنوان جواب، خودداری کرد.

در سال 1989، به دلیل موفقیت غیر قابل باور کوئست، ریک لیتل رویایش را توسعه داد و برای تأسیس مؤسسه بین المللی جوانان، 65،000،000 دلار کمک مالی دریافت کرد؛ دومین کمک مالی بزرگ در تاریخ ایالات متحده آمریکا. هدف این مؤسسه شناسایی و توسعه برنامه های جوانان موفق در سرتاسر جهان است. زندگی ریک لیتل شاهدی است برای قدرت پایبندی به رویایی متعالی به همراه اراده ادامه دادن به جستجوی آن تا تحقق یافتن رویای فرد.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Development Reading Proficiency In English 3 » 

چگونه حافظه قویتری داشته باشیم؟

 

قدرت حافظه شما چقدر است؟ به چه میزان چیزها را فراموش می کنید؟ آیا تصور می کنید افراد سالخورده تر حافظه ضعیفتری دارند؟ چه کاری می توانید انجام دهید تا  حافظه خود را در وضعیتی مناسب نگاه دارید؟ نویسنده متن زیر درباره دلایل حافظه ضعیف و روشهای ارتقاء آن صحبت می کند. توصیه های او ممکن است به شما در داشتن حافظه ای قویتر کمک کرده و در نتیجه، موجب شود مطالعات موفقتری داشته باشید:

بالا رفتن سن به معنی از دست دادن مو، دور کمر و حافظه تان است. درست است؟ دینا دنیس درست 40 ساله است؛ اما از هم اکنون درباره چیزی که آن را « فراموشیهای پیشرونده ذهنی من » می نامد نگران است. او می گوید: « تلاش می کنم چیزی را به خاطر بیاورم؛ نام یک شخص یا مکانی را و واقعا نمی توانم به یاد بیاورم. » ممکن است این افت حافظه را به شوخی گرفته و آن را « دوران پیری » بنامید یا « آلزایمر زودرس » را مقصر بدانید. آیا این یک واقعیت گریزناپذیر و حتمی است که هر چقدر پیرتر می شوید، کمتر چیزها را به خاطر می آورید؟ خوب، تا حدودی. اما همانطور که زمان به جلو می رود، تمایل داریم مشکلاتی را که لزوما ربطی به سن ندارند به گردن سن بیندازیم. وقتی نوجوانی قادر به پیدا کردن کلیدش نیست، فکر می کند دلیل آن گیجی و حواس پرتی یا بی نظمی اش است. یک فرد 70 ساله حافظه خود را مسئول می داند. در واقع، امکان دارد آن فرد 70 ساله برای چند دهه، اشیا را گم می کرده است - درست مثل همه ما که گاه به گاه این کار را می کنیم.

فرگوس کریک؛ روانشناس مؤسسه تحقیقاتی روتمن در تورنتو، می گوید: « حافظه افراد سالم به همان سرعتی که بسیاری از ما فکر می کنیم، رو به زوال نمی رود. همانطور که سن ما بالا می رود، مکانیسم حافظه مختل نمی شود. فقط کم بازده می شود. » زمان پردازش مغز در طول سالیان، کاهش می یابد؛ گر چه کسی دلیلش را دقیقا نمی داند. تحقیق اخیر حاکی از این است که سلولهای عصبی بازدهی خود را از دست داده و هیپوکامپوس مغز؛ قسمتی که تعیین می کند چه اطلاعاتی ذخیره و کدام یک دور انداخته شوند، فعالیت کمتری پیدا می کند. اما باری گوردون؛ رئیس کلینیک حافظه دانشکده پزشکی دانشگاه جان هاپکینز، هشدار می دهد: « معلوم نیست این فعالیت کمتر بد باشد. یک ورزشکار تازه کار خیلی راحت تر از یک ورزشکار آموزش دیده از نفس می افتد. به همان طریق، هانطور که مغز در یک مهارت ورزیده تر می شود، انرژی کمتری را هم برای آن مصرف می کند. »

گامهایی وجود دارند که می توانید برای جبران افت طبیعی ابزار حافظه خود، از آنها استفاده کنید؛ گر چه نیاز به تلاش و کوشش دارد؛ بدین معنی که باید برای متناسب نگاه داشتن مغزتان، سخت کار کنید. مانند داشتن اندامی متناسب است. شما نمی توانید سالی یک بار، به باشگاه بروید و انتظار داشته باشید اندامتان در بهترین شکل باقی بماند.

طبقات مغزی اغلب از ابزارهای کمک کننده به حافظه و یادافزا؛ فرمولهای ذهنی برای رمزگذاری اسامی، چهره ها و واقعیتها، استفاده می کنند. ( برای نمونه، وقتی شخصی را با نام مایک هاوک ملاقات می کنید، بیان کلمه هاوک داخل یک میکروفون را تجسم کنید. ) اما این کار سختی است و اگر هر بار انجام نشود، سیستم مختل می شود. توصیه برخی کارشناسان این است که به آنچه که می خواهید به یاد بیاورید توجه کنید. سپس به آن معنی بدهید. چه بخواهیم و چه نخواهیم، چیزها را وقتی به خاطر می آوریم که روی آنها تمرکز می کنیم. این مسئله قادر است به توضیح اینکه چرا شعرها وآهنگهای بازرگانی بهتر در خاطرمان باقی می مانند کمک کند: این سرودها در آگهیهای بازرگانی، با صدای بلند و با زرق و برق پخش می شوند. همچنین از شعر و موسیقی که هر دو از ابزارهای کمک کننده به حافظه هستند استفاده می شود.

سازماندهی اساسی به شما در به یاد سپردن موضوعات کسل کننده کمک می کند. به طور مثال، به جای اینکه سعی کنید لیستی تصادفی از خریدها را به خاطر بیاورید، آنها را به چند دسته؛ مانند لبنیات، گوشت و سبزیجات تقسیم کنید و سعی کنید تعداد چیزهایی را که باید به خاطر بسپارید کاهش دهید. یک « محل فراموشم نکن » در جایی که همیشه کلیدهایتان را می گذارید، قرار دهید. فهرستهایی از کارهایی که باید انجام دهید ایجاد کنید. صورتحسابهایی که وقتشان دارد به اتمام می رسد نزدیک در قرار دهید.

استفاده صرف از مغز شما آن را قوی نگاه می دارد. فرانسویها آن را ورزش دو آهسته برای مغز می دانند. مغز خود را با خواندن، بحث کردن یا هر چیز دیگری تمرین دهید تا ذهنتان فعال بماند.

همچنین تمرین دادن جسم ذهن را تقویت می کند. تمرینات ورزشی هوازی خون را به سمت مغز پمپ کرده و اکسیژن و گلوکز را که هر دو برای عملکرد مغز حیاتی هستند به مغز روانه می کنند. یک تحقیق اخیر عادات ورزشی و عملکرد ذهنی حدود 6000 زن 65 ساله یا بیشتر را دنبال کرده است. با هر مایل پیاده روی اضافی در هفته، شانس 13 درصدی کمتری برای کاهش ادراکی و شناختی وجود داشت.

به علاوه، می توانید برای یاری رساندن به قدرت به یادسپاری خود، از خوردن استفاده کنید. غلات سبوسدار، میوه ها و سبزیجات منابع عالی ای از گلوکز که سوخت مورد پسند مغز می باشد هستند. بنشنها و سبزیجات سبزرنگ سرشار از ماده شیمیایی ای به نام اسید فولیک که نقش ویژه ای در محافظت از حافظه دارد می باشند.

روش دیگر تقویت حافظه که نیاز به فن آوری کمتری داشته و ساده و قدیمی است استراحت کافی کردن می باشد. خواب به مغز شما زمان می دهد تا حافظه خود را رمزگذاری کند. همچنین یک خواب خوب شبانه استرس را کاهش می دهد. استرس کوتاه مدت حافظه را تقویت می کند. این یک مکانیسم پایدار است. اما بعد از چند ساعت، هیپوکامپوس شروع به مصرف کمتر گلوکز به اندازه 25 درصد کمتر از قبل کرده که ممکن است مغز را از انرژی بی بهره گرداند و مغز نتواند حافظه سازی انجام دهد. تحت استرس طولانی مدت و ادامه دار مغز حقیقتا تحلیل می رود.

سعی کنید فقط کمی سرعتتان را کاهش دهید و ممکن است از اینکه چقدر واضحتر فکر می کنید شگفت زده شوید. اگر به خود اجازه دهید اطلاعات جدید را پردازش کنید، مشکلات حافظه اغلب ناپدید می شوند.

به علاوه، برای زندگی کردن وقت صرف کنید. شور و شوق محض - رغبت به دوستان، خانواده و سرگرمیها - تأثیر خیلی خوبی روی حافظه تان دارد. داشتن حسی از شور و شوق و هدف در به خاطر آوردن چیزها کمک می کند. حافظه از ما می خواهد به زندگیمان توجه کرده و به خود اجازه دهیم تا هر چیزی را که ارزش به خاطر آوردن دارند درون آنها بیابیم.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 » 

جهانهای دیگری هم برای آواز خواندن وجود دارند!

 

آیا کودکی خود را به خاطر می آورید؟ آیا هیچ خاطره قشنگی از آن روزها دارید؟ به جز والدینتان، آیا شخص دیگری را می شناختید که آماده باشد به شما کمک کرده یا به سؤالاتتان پاسخ دهد؟ آیا هنوز هم او را می شناسید؟ آیا تا به حال، به خاطر کاری که برایتان انجام داده، از او تشکر کرده اید؟ داستان واقعی زیر را که در مورد پسری است که از داخل جعبه تلفن، دوست و یاوری خوب پیدا کرد بخوانید:

زمانی که خیلی بچه بودم، در محله ما، خانواده ام یکی از اولین تلفنها را داشتند. آن جعبه بلوطی صیقلی و براق را که روی دیوار اولین پاگرد نصب شده بود به خوبی به خاطر می آورم. گوشی درخشانش در کنار جعبه آویزان بود. حتی شماره 105 را هم به یاد دارم. خیلی کوچک بودم که دستم به تلفن برسد؛ اما وقتی مادرم با آن صحبت می کرد، با شیفتگی به او گوش می دادم. یک بار مادرم مرا بلند کرد تا با پدرم که برای سفری کاری از ما دور شده بود صحبت کنم. عالی بود! آن موقع بود که متوجه شدم داخل آن وسیله اعجاب انگیز، فردی شگفت انگیز زندگی می کند که نامش « اطلاعات لطفا » است و هیچ چیزی نیست که بلد نباشد. مادرم می توانست شماره هر کسی را از او بپرسد. وقتی ساعتمان از کار می افتاد، اطلاعات لطفا بی درنگ زمان صحیح را در اختیارمان می گذاشت.

اولین تجربه من با این جن داخل گوشی روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. در حالیکه سر میز ابزار داخل زیرزمین خود را سرگرم کرده بودم، چکش محکم روی انگشتم فرود آمد. درد وحشتناکی بود؛ اما گریه کردن فایده ای نداشت؛ چرا که هیچ کس در منزل حضور نداشت تا از خود همدردی نشان دهد. همانطور که انگشتم را که ضربان داشت و گزگز می کرد می مکیدم، در اطراف خانه قدم زدم تا اینکه بالاخره به پلکان رسیدم. تلفن! به سرعت سراغ زیرپایی داخل اتاق پذیرایی رفتم و آن را تا پاگردان روی زمین کشیدم. بالا رفته، گوشی را برداشتم و روی گوشم قرار دادم. داخل دهانی ای که درست بالای سرم بود گفتم: « اطلاعات لطفا. » یک یا دو صدای تق و سپس صدایی ملایم و صاف داخل گوشم گفت: « اطلاعات. » داخل تلفن، شروع به گریه و زاری کرده و گفتم: « انگشتم صدمه دیده است. » اکنون که شنونده ای داشتم، اشکهایم به آسانی سرازیر می شدند. سؤال آمد: « آیا مادرت خانه نیست؟ » با گریه گفتم: « کسی به جز من خانه نیست. »

« آیا خونریزی داری؟ » پاسخ دادم: « نه، با چکش روی آن زده ام و صدمه دیده است. » پرسید: « می توانی یخدان را باز کنی؟ » گفتم که می توانم. شروع به نصیحت کرد: « پس تکه ای کوچک از یخ را خرد کن و روی انگشتت نگاه دار. جلوی آسیب را می گیرد. وقتی از یخ شکن استفاده می کنی، مراقب باش و گریه هم نکن. خوب خواهی شد. »

بعد از آن، برای هر چیزی با اطلاعات لطفا تماس می گرفتم. از او در درس جغرافیا کمک می خواستم و او به من می گفت فیلادلفیا کجاست و همینطور ارونوکو - رودخانه ای رویایی که وقتی بزرگ شدم برای سیاحت به آنجا می رفتم. در درس ریاضی کمکم می کرد و به من می گفت یک سمور خانگی - همانی که روز گذشته، داخل پارک گرفته بودم - میوه و آجیل می خورد.

و زمانی بود که پتی؛ قناری خانگیمان، مرد. با اطلاعات لطفا تماس گرفته و این داستان غم انگیز را برایش تعریف کردم. او گوش کرد و سپس چیزهای معمولی را که بزرگترها برای آرام کردن یک بچه می گویند به زبان آورد. اما من آرام نشدم: چرا باید پرنده ها به این زیبایی خوانده و برای کل خانواده، شادی بیاورند و سرانجام مثل توده ای پر؛ در حالیکه پاهایشان رو به بالاست، کف قفس بمیرند؟ مثل اینکه متوجه نگرانی عمیق من شده بود؛ چون به آرامی گفت: « پل! همیشه به یاد داشته باش جهانهای دیگری هم برای آواز خواندن وجود دارند. » به گونه ای احساس بهتری پیدا کردم.

روز دیگر، پای تلفن بودم. صدایی که اکنون دیگر آشنا بود گفت: « اطلاعات. » پرسیدم: « چطور تعمیر کردن را هجی می کنی؟ ».

« تعمیر کردن چیزی؟ ت-ع-م-یر. » در آن لحظه، خواهرم که با بدجنسی، از ترساندن من لذت می برد با جیغی بلند، از پله ها به سمتم جست زد: « یاااااااااا! » از چهارپایه افتادم و گوشی از ریشه از داخل جعبه بیرون آمد. هر دو ترسیده بودیم - اطلاعات لطفا دیگر آنجا حضور نداشت و اصلا مطمئن نبودم آیا وقتی گوشی از جایش درآمده بود، به وی آسیب رسانده بودم.

چند دقیقه بعد، مردی در ورودی خانه، ظاهر شد: « من تعمیرکار تلفن هستم. در پایین خیابان، مشغول کار بودم که اپراتور گفت ممکن است در این شماره، مشکلی رخ داده باشد. » دستش را دراز کرد تا گوشی ای را که در دست داشتم بگیرد: « چه اتفاقی افتاد؟ » به او گفتم: « خوب، می توانیم آن را در عرض یک یا دو دقیقه، تعمیر کنیم. » جعبه تلفن را باز کرد و به آشفتگی ای از سیمها و کلافها روبرو شد. برای مدتی، با انتهای سیم گوشی ور رفت و مشغول محکم کردن چیزها با یک پیچ گوشتی کوچک شد. قلاب را چند بار بالا و پایین کرد و با تلفن گفت: « سلام. پیت هستم. همه چیز در شماره 105، تحت کنترل است. خواهر بچه او را ترسانده و او سیم را از جعبه درآورده بود. » گوشی را گذاشت، لبخند زد، دست نوازشی بر سرم کشید و از در بیرون رفت.

همه اینها در شهر کوچکی که در آن زندگی می کردیم، اتفاق افتاد. بعد از آن، وقتی نه ساله بودم، از آن شهر کوچک به شهری بزرگتر رفتیم - دلم به شدت برای مشاورم تنگ شده بود. اطلاعات لطفا به آن جعبه چوبی قدیمی که داخل خانه جا مانده بود تعلق داشت و یک جورهایی هرگز به فکرم هم خطور نمی کرد که از تلفن بلند و نازک جدیدی که روی میز کوچکی داخل سالن قرار داشت استفاده کنم.

هنوز هم که به سن نوجوانی رسیده بودم، خاطرات آن مکالمات دوران بچگی هرگز واقعا رهایم نکرده بودند؛ اغلب در لحظات شک و سرگشتگی، حس آرام امنیتی را که داشتم؛ زمانی که می دانستم قادر هستم با اطلاعات لطفا تماس گرفته و جواب صحیح را دریافت کنم، به خاطر می آوردم. حالا قدر او را می دانستم که چطور صبور و با درایت و مهربانی، وقتش را برای پسری کوچک تلف می کرد.

چند سال بعد؛ در حالیکه برای رفتن به دانشگاه به شرق می رفتم، هواپیما در زادگاهم فرود آمد. حدود نیم ساعت، بین دو پرواز وقت داشتم و 15 دقیقه یا بیشتر، تلفنی با خواهرم که اکنون آنجا زندگی می کرد و خوشبختانه در اثر ازدواج و مادر شدن، متین و آرام شده بود صحبت کردم. سپس بدون اینکه واقعا فکر کنم دارم چه کار می کنم، شماره اپراتور زادگاهم را گرفته و گفتم: « اطلاعات لطفا. » به طور معجزه آسا، آن صدای ملایم و صاف را که خیلی خوب می شناختم دوباره شنیدم: « اطلاعات. » از قبل، طراحی نکرده بودم؛ اما شنیدم که دارم می گویم: « می توانید به من بگویید چطور لغت تعمیر را هجی می کنند، لطفا؟ »

مکث طولانی ای حاکم شد. سپس جوابی که با نرمی ادا می شد آمد. اطلاعات لطفا گفت: « حدس می زنم تا حالا باید انگشتت خوب شده باشد. » خندیدم: « پس واقعا هنوز هم هستی. نمی دانم می دانی در طول آن مدت، چقدر برایم ارزش داشتی؟ » پاسخ داد: « نمی دانم آیا می دانی چقدر برایم ارزشمند بودی؟ من هرگز بچه ای نداشتم و همیشه چشم انتظار تماسهایت بودم. احمقانه است، نه؟ » به نظر احمقانه می آمد؛ اما این را نگفتم. در عوض، به او گفتم چقدر در طول آن سالها، به فکرش بوده ام و از او پرسیدم آیا می توانم دوباره وقتی پس از پایان ترم اول، برای ملاقات خواهرم به آنجا می آیم، با او تماس بگیرم.

« لطفا این کار را بکن. فقط بگو که سالی را می خواهم. »

« خدا نگهدار سالی! » به نظرم برای اطلاعات لطفا، عجیب بود که اسم داشته باشد: « اگر به سمورها برخورد کردم، به آنها خواهم گفت که میوه و آجیل بخورند. » گفت: « این کار را بکن و منتظرم یکی از همین روزها، به ارونوکو بروی. بسیار خوب، خدا نگهدار. »

فقط سه ماه بعد بود که دوباره به فرودگاه سیاتل برگشتم. صدای متفاوتی پاسخ داد: « اطلاعات. » و من سالی را خواستم.

« آیا یک دوست هستی؟ » گفتم: « بله، یک دوست قدیمی. »

« پس متأسفم که مجبورم این را بگویم. سالی در چند سال گذشته، به صورت پاره وقت کار می کرده است؛ چرا که او مریض بود و پنج هفته پیش هم فوت کرد. » اما قبل از اینکه بتوانم تماس را قطع کنم، گفت: « یک دقیقه صبر کن. گفتید اسمتان ویلیارد است؟ »

« بله. »

« خوب، سالی برای شما پیغامی گذاشته. او آن را یادداشت کرده است. » با اینکه تقریبا از قبل، می دانستم چه می تواند باشد، پرسیدم: « چیست؟ »

« این است، برایتان می خوانم: " به او بگو هنوز هم جهانهای دیگری برای آواز خواندن وجود دارند. خودش منظور مرا خواهد فهمید. " » از او تشکر کرده و تلفن را قطع کردم. می دانستم منظور سالی چیست.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 » 

هرگز خیلی دیر نیست!

 

فکر می کنید یک عادت بد و یک عادت خوب چیست؟ چرا با آنکه آگاهیم عادتهای بدمان امکان دارد به ما لطمه برسانند، باز هم به آنها ادامه می دهیم؟ چه اتفاقی خواهد افتاد، اگر بتوانیم عادت مضری را ترک کنیم؟ مزایای ترک عادت غلطی؛ مثل سیگار کشیدن، چیست؟ آیا پس از دست کشیدن از آن، تأثیرات بد آن ناپدید می شود؟ متن زیر برخی توصیه های ارزشمند را فراهم می کند. اگر علاقمندید زندگی طولانیتر، سالمتر و لذتبخشتری داشته باشید، متن زیر را با دقت بخوانید و سپس - مهمتر از همه - سعی کنید تغییرات لازم را در سبک زندگی خود ایجاد نمایید.

در پس بیشتر کارهای بدی که در بزرگسالی با بدنمان انجام می دهیم، دو عقیده ای است که از کودکی با خود داریم. از یک طرف، می پنداریم نابودنشدنی هستیم. از طرفی دیگر، فکر می کنیم همه لطماتی که به خود وارد می سازیم بالاخره زمانی که از عملمان دست بکشیم، از بین خواهند رفت. اگر هنگامی که روبروی آئینه ایستاده اید، شواهدی مبنی بر اینکه تا چه میزان عقیده اول اشتباه است عیان نیست، کمی صبر کنید. اما چه می شد اگر درست غذا خورده، تناسب اندام خود را به دست آورده و تمامی عادات بدتان را ترک می کردید؟ آیا هنوز برای بهبودی بخشیدن به این لطمات زمان وجود دارد؟ تا اندازه ای شگفت آور، جواب بله است. در طول سالیان، دانشمندان گنجینه ای از اطلاعات درباره اینکه وقتی کهنسالان سهل انگار تصمیم به دگرگون کردن زندگیشان می گیرند، چه اتفاقی می افتد گردآوری کرده اند. نتیجه امیدوارکننده: بدن توانایی شگفت آوری در شفای خود دارد؛ به شرط اینکه این لطمه خیلی زیاد نباشد.

تأثیرات برخی عادات بد - بخصوص سیگار کشیدن - می تواند برای چند دهه با شما همراه باشد. اما صدمات ناشی از سایر عادات - به ویژه آنهایی که سیستم گردش خون را تحت تأثیر قرار می دهند - قادرند به صورت چشمگیری ناپدید شوند. زمانی که رفتار خود را بهبود می بخشید و تغییراتی را در سبک زندگی خود ایجاد می کنید، از آن زمان به بعد، تغییر به وجود می آید. اما ممکن است بلافاصله نباشد. مانند محکم ترمز کردن است. به یک فاصله سر خوردن خاصی احتیاج دارید. اما این فاصله سر خوردن می تواند به طرز قابل ملاحظه ای کوتاه شود. به این پیامهای جدید از سطرهای اولیه یک تحقیق پزشکی توجه کنید:

- از برخی مطالعات این گونه استنباط می شود که افرادی که حداقل دو وعده ماهی در هفته مصرف می کنند خطر ابتلا به سکته در آنها تا نصف زنانی است که کمتر از یک وعده در ماه ماهی میل می کنند.

- سنجشهای آزمایشگاهی نشان می دهند خوردن میوه، سبزی و فیبر بیشتر می تواند فشار خون را کاهش داده و بنابراین، خطر بیماری قلبی و سکته را پایین بیاورد.

- دانشمندان دریافته اند افراد 40 ساله ای که تاکنون کم تحرک و غیرفعال بوده اند و شروع به نیم ساعت پیاده روی سریع در روز و چهار بار در هفته کرده اند تقریبا به اندازه کسانی که در کل زندگیشان ورزش کرده اند از ریسک پایین حمله قلبی بهره مند می شوند.

- روزی که سیگار کشیدن را ترک می کنید، سطح منوکسید کربن در بدنتان به طرز چشمگیری کاهش می یابد. در طول چند هفته، از چسبندگی خونتان کم شده و ریسک مرگ ناشی از حمله قلبی شروع به پایین آمدن می کند.

البته اتخاذ عادات سالم همه آن چیزهایی را که شما را بیمار می کند بهبود نمی بخشد. اما پزشکان بر این عقیده اند که بسیاری از بیماریهای مزمن - از دیابت و فشار خون بالا گرفته تا بیماری قلبی و حتی برخی سرطانها - می توانند با کمی تغییرات خردمندانه سبک زندگی، خنثی شوند. مطمئن نیستید از کجا شروع کنید؟ به طور عجیبی مهم نیست؛ چرا که یک تغییر مثبت معمولا منجر به تغییر مثبت دیگری خواهد شد. برای نمونه، از نظر فیزیکی فعالتر شدن باعث می شود بسیاری از افراد به رژیم غذایی سالم روی آورند. تغییرات کافی ایجاد کنید و خواهید فهمید که شیوه جدیدی از زندگی را در پیش گرفته اید. این باعث نمی شود شکست ناپذیر یا بی نیاز از دکتر شوید و نیز شما نمی توانید برای همیشه منتظر بمانید. اما اگر امتحان نکنید، هرگز نخواهید فهمید تا چه میزان قادرید لطمات وارد شده را از بین ببرید. برای انجام این کارها، هیچ وقت خیلی دیر نیست:

درست غذا بخورید: فوریترین فایده ای که اتخاذ رژیم غذایی سالم دارد این است که فشار خون را پایین می آورد. برای کسانی که دچار فشار خون بالا هستند، یک رژیم غذایی که مصرف میوه ها، سبزیجات، لبنیات کم چرب و دانه های غلات پرفیبر را توصیه می کند می تواند فشار خون را به اندازه مصرف داروی فشار خون، به شیوه مؤثری کاهش دهد. به علاوه، کلسیم اضافه موجود در آن قادر است به پایین آوردن خطر پوکی استخوان - بیماری ای که در آن استخوانهای شما شکننده تر می شوند - کمک کند. فیبر موجود در میوه ها، سبزیجات و دانه های غلات می تواند سطح گلوکز خون را در افراد مبتلا به دیابت نوع 2 کنترل کرده و حتی نیاز آنها را به دارو کم کند. در بلندمدت، این رژیم غذایی ممکن است به پایین آوردن خطر برخی انواع سرطانها کمک کند. دکتر لاورنس اپل؛ محقق مؤسسه های پزشکی جان هاپکینز در بالتیمور، می گوید: « این یک رژیم غذایی برای همه بیماریهاست. »

به تناسب اندام برسید: در میان یافته های شگفت آور دهه گذشته، این است که تمرینات بدنی کاهش وزن می تواند برخی اثرات کهنسالی را از بین ببرد. این تمرینات قدرت را افزایش داده، تراکم استخوانها را بهبود بخشیده و درد زانوی ناشی از ورم مفاصل را کاهش می دهد. به گفته متخصصان، هر کسی قادر است از تمرینات مخصوص کاهش وزن سود ببرد. این به این معنی نیست که شما می توانید فعالیت هوازی را نادیده بگیرد. حتی یک پیاده روی نیم ساعته سریع، به مدت سه بار در هفته برخی منافع را خواهد داشت. در واقع، از لحظه ای که قلب شما شروع به تندتر زدن می کند، رگهای خونیتان انعطاف پذیرتر گردیده که منجر به کاهش فشار خون می شود. برای 18 تا 24 ساعت پس از تمرین ورزشی، بدن شما نسبت به انسولین تولید شده توسط آن حساستر شده و ریسک ابتلا به دیابت در شما کاهش می یابد. طبق یافته های آخرین تحقیقات، اگر همه چند ساعت در هفته ورزش می کردند، دیابت نوع 2 به طور هنگفتی، پایین می آمد.

مراقبت وزن خود باشید: 30 پوند یا بیشتر اضافه وزن داشتن به طور چشمگیری خطر بیماری قلبی، دیابت، بیماریهای کیسه صفرا و ورم مفاصل را در شما افزایش می دهد. مؤثرترین استراتژی برای از دست دادن وزن و حفظ آن، طبق آخرین تحقیق بر روی بزرگسالانی که در عرض بیش از پنج سال، حداقل 30 پوند وزن کم کرده بودند، شامل کاهش مصرف کالریها و در عین حال، افزایش فعالیت فیزیکی می باشد. می توانید تصور کنید 30 پوند وزن کم کرده باشید؟ تحقیق جاری نشان می دهد بسیاری از افراد دچار اضافه وزنی که حداقل ده پوند از دست می دهند قادرند فشار خونشان را پایین آورده و در برخی موارد، خطر ابتلا به دیابت در آنها کاهش می یابد.

سیگار را ترک کنید: اکنون مطالعات بلندمدت نشان می دهند از بین بردن لطمات ناشی از سیگار کشیدن بر ریه ها حتی سخت تر از آن چیزی است که پزشکان تشخیص می دهند. دکتر اوا زابو از مؤسسه ملی سرطان خاطر نشان می کند: « افرادی که 30 سال پیش، سیگار را ترک کرده اند هنوز به سرطان ریه دچار می شوند. » او اضافه می کند: « اما در واقع، این خطر در آنها کمتر از زمانی می بود اگر به سیگار کشیدن ادامه می دادند. » خوشبختانه، دستگاه گردش خون بهبودپذیرتر و برگشت پذیرتر می باشد. پزشکان دریافته اند رگهای خونی و بافت قلب افراد سیگاری تقریبا بلافاصله زمانی که آن را کنار می گذارند، به این کار واکنش نشان می دهد؛ حتی افراد سیگاری 60 یا 70 ساله. در عرض دو سال، خطر مرگ ناگهانی ناشی از حمله قلبی تا 50 درصد کاهش می یابد.

زندگی را آسان بگیرید: گرچه پزشکان از دهه 1960، مشغول مطالعه روی برنامه های مدیتیشن، عبادت و کنترل خشم بوده اند؛ اما تحقیق درباره تأثیر ذهن بر جسم راه زیادی برای رفتن دارد. یک تحقیق نشان داده است بیماران قلبی ای که یاد گرفته اند چگونه خشمشان را کنترل کنند کمتر احتمال دارد دچار ایسکمی ( کم خونی موضعی ) - یک بیماری دردناک گاه به گاه که در آن ماهیچه قلب دچار کمبود اکسیژن می گردد - بشوند.

پیام واضح است: اگر می خواهید سلامتیان را بهبود ببخشید، باید تغییراتی در برنامه روزانه خود ایجاد کنید. اما اگر آماده اید زندگیتان را دگرگون کنید، نتیجه مطلوب آن عظیم خواهد بود.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 »