زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

بذر آرزوهایت را بکار!

 

زنی در خواب دید به فروشگاه محبوبش رفته و خدا پشت دخل ایستاده است. با خوشحالی گفت: « خدایا! شمائید؟ ». خدا پاسخ داد: « بله. من هستم. چه کمکی از دستم برمی آید؟ ». زن پرسید: « چه می فروشید؟ ». خدا پاسخ داد: « همه چیز. شما چه می خواهید؟ ». زن گفت: « آه! خدایا! لطفا کلی سلامتی، شادی، اقبال، عشق، موفقیت و ثروت به من بفروشید. » خدا لبخندزنان به انبار رفت تا سفارش زن را بیاورد و پس از مدتی، با پاکت کوچکی برگشت. زن که از دیدن آن پاکت کوچک مأیوس شده بود پرسید: « چیزی را فراموش نکرده اید؟ ». خدا جواب داد: « نه. هر چه که خواسته اید در همین پاکت هست. من در فروشگاهم فقط بذر همه چیز را می فروشم. کاشتن آنها با خودتان است. »

منبع: ماهنامه « جوانان امروز » 

نسیم

 

وقتی نسیم هست، نیازی به بال نیست.

بی بال و پر هنوز پریدن محال نیست.

وقتی نسیم هست، مپرس از « کجا » و « کی ».

در کار عشق جای جواب و سؤال نیست.

دیروز حال پر زدنم بود و بال نه.

امروز بال پر زدنی هست و حال نیست.

اینک بخند تا گلت از غنچه بشکفد.

فردا برای آنکه بخندی، مجال نیست.

ابراز عشق آن هم با این نگاه سرد؟

چشمی که عاشق است چنین بی خیال نیست.

از سال قبل وعده نوروز داده ای.

سالی گذشت و خبر از پارسال نیست.

« مهدی صحرائی » 

کبوتر

 

کم کم به این نتیجه رسیدم کبوترم،

از اینکه پشت بام بمانم فراترم.

در خلوت خیال خودم بال می زنم.

هر بار فکر می کنم این بار می پرم.

گاهی در آینه به خودم خیره می شوم.

احساس می کنم که توئی در برابرم.

انگار از آن شبی که لب چشمه دیدمت،

سنجاقک خیال نشسته است بر سرم.

من داغ عشق دارم و آن را به یادگار،

با خود به هر کجا که دلم خواست می برم.

این فصل نو که در دل شعرم جوانه زد

گل می دهد به دست غزلهای دیگرم.

« مهدی صحرائی » 

وقتی عاشقم!

 

وقتی عاشقم،

بهار،

از سر انگشتانم جوانه می زند

و رد پای تو را

روی گونه هایم دنبال می کنم.

« دانیال رحمانیان » 

همراز

 

من برای عاشقی همراز می خواهم که نیست،

یک دل دیوانه ناساز می خواهم که نیست.

من برای گفتن از پیچ و خم زلف نگار،

طبع سیال غزلپرداز می خواهم که نیست.

تا بگویم خال هندو چیست یا معشوق کیست،

شور و شوق « خواجه شیراز » می خواهم که نیست.

من برای گفتن از طرز نگاه ناز یار،

یک زبان تازه و طناز می خواهم که نیست.

عاشقم، دیوانه ام، همراز هم دارم « افق »!

آری؛ اما جرأت ابراز می خواهم که نیست.

« یوسف شیردژم »