زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

از لحظات کوچک کمال استفاده را ببرید!

 

شاید مثال لیوانی را که نیمی از آن خالی و نیم دیگرش پر است شنیده باشید. وقتی به آن می نگرید، کدام نیمه اش را مشاهده می کنید؟ زندگی را چگونه می بینید؟ آیا آن را مجموعه ای از مشکلات و دردسرها می بینید یا با وجود همه مشکلاتی که دارد، از هر لحظه آن واقعا لذت می برید؟ در داستان زیر، نویسنده بعد از مرگ مادرش، نگرشی متفاوت به زندگی پیدا می کند. آیا فکر می کنید شما هم به تجربه ای مشابه نیاز دارید تا در نگرشهای خود تغییر ایجاد کنید؟

19 ساله بودم که شنیدم مادرم سرطان دارد و مدت زیادی زنده نمی ماند. تازه سال اول دانشگاه را تمام کرده بودم؛ ولی بین پنج بچه، از همه بزرگتر و مادرم در حال مرگ بود. بنابراین در ابتدای شروع آنچه که قرار بود سال دوم دانشگاهم باشد، تمام وسایل دانشگاهم را داخل چمدان گذاشته و در عوض، خود را در خانه ای در حومه های شهر، در حال پختن بیف لوف و تزریق مقادیری مورفین دیدم. شگفت آور است که بتوانید در عرض یک سال، کلی چیز یاد بگیرید. ماه سپتامبر به خانه رفتم و ماه ژانویه بود که مادرم مرد. تا ماه آوریل، متوجه شدم از میان خرابه های زندگی ام که تا آن موقع، آن را شناخته بودم، چیزی به دست آورده ام: هنوز زنده بودم و به واقع، می توانستم از احساس پر و دوباره خالی شدن ریه هایم احساس شادی کنم. به گلهای نرگس و آزالیا نگاه کردم و به خدا نیز؛ زیبا بودند.

به دانشگاه برگشته و به بچه های اطراف که زندگی را نوعی چیز ملال آور می دیدند نگاه انداختم و متوجه دگرگونی اساسی ای در خود شدم؛ چرا که دیگر نمی توانستم زندگی را چیزی جز یک هدیه ببینم. آه، گاه به گاه این حس را از دست داده ام! روزهای بد و روزهای خوب. چرخه های زندگی و حالات فکری و روحی تیره و تار. ما در دوره سختی به سر می بریم که در آن، بدبینی یک رسم است و برخی روزها، از خواب بیدار می شویم و روی صفحه اول روزنامه ها، متوجه می شویم به کلی توانایی انسان را در آزارگر و مخرب بودن، دست کم گرفته ایم.

و هنوز ... و هنوز. همه اینها عالی هستند - مکالمات و روابط و صحنه آراییها در میان همه این مشکلات. به همین دلیل است که وقتی به خطر می افتد، عمیقا متوجه اش می شویم - زیرا اگر درباره زندگی فکر کنیم، می فهمیم چقدر می تواند ساکت و شگفت انگیز باشد. می دانیم اگر تنها شش ماه از آن مانده باشد، تا آنجایی که در توان داریم با دو دست، محکم به هر روز و هر ساعت چنگ می زنیم.

طعنه آمیز است که آن را فراموش می کنیم. قبل از اینکه آن را به خاطر بیاوریم، نسبت به همیشه، زمان بیشتری داریم؛ ماهایی که با دستگاههای دارای فنآوری بالا، ماشینها و اتاقهای نشیمن احاطه شده ایم - چیزهایی که به گمان پدربزرگها و مادربزرگهایمان، فقط افراد پولدار می توانند داشته باشند. هنوز به جای لذت بردن، نیمه خالی لیوان را می بینیم. شغلهای ما زمان زیادی از ما می گیرند. فرزندان ما مسئولیتی وحشتناک هستند.

بیایید صادق باشیم. برخی دچار آشفتگی ناشی از وفور نعمت هستند. زندگی چیز خوبی است و به همین دلیل هم هست که مجبور به بهتر کردن آن هستیم. اگر هر یک از ما از چیزی که دریافت می کنیم به دیگران ندهیم، به خاطر همه چیزهایی که دریافت می کنیم، مورد تمسخر قرار می گیریم.

آسان است به خود بگویید: « نمی توانم بیشتر از یک دقیقه، وقت بگذارم. در طول روز، ساعات کافی وجود ندارد. » هر گاه این حس به من دست می دهد، روزی را به خاطر می آورم که با خانمی که دو بار در هفته، در نوانخانه ای در مجاورت ما کار می کرد گذراندم. او شوهری پرمشغله و دو بچه داشت که باید در کنار شغلش، از آنها نگهداری می کرد و من کنار ظرفشویی می ایستادم و او را که مشغول خراشیدن پوست هویجها بود نگاه می کردم و به او می گفتم: « چگونه می توانی زمان انجام این کار را پیدا کنی؟ » به صفی از مردان و زنان که بیرون از آنجا تشکیل شده بود نگاهی انداخت و در حالیکه به دشواری از پوست کندن بازمی ایستاد، پاسخ داد: « چطور نتوانم؟ »

سؤال این نیست که آیا همه ما این کار - کمک به دیگران - را خواهیم کرد یا نه؛ زیرا باید آن را انجام دهیم. ابتدا باید بفهمیم چقدر نعمت داریم. زندگی چیزی آسمانی است. منظورم از منظر کلی نیست؛ بلکه از نظر اجزای ریز تشکیل دهنده آن است: احساسی که دستان یکی از فرزندانم در من ایجاد می کند، شکل نگاه کردن همسرم هنگامی که با چراغی روشن در پشت سر، مشغول مطالعه است، فتوچینی، فاج ( آب نبات نرم که از کره، شیر، شکر، شکلات و ... درست می کنند )، « غرور و تعصب ». زندگی از لحظات تشکیل شده است؛ تکه هایی کوچک از نقره در میان گستره ای طولانی از شن. خوب بود، اگر خود به خود می آمدند؛ اما با زندگی پرمشغله ای که به ما داده شده، این اتفاق نمی افتد. باید برای آنها فرصت ایجاد کنیم.

بنابراین من این چالش و مبارزه را پیشنهاد می کنم: یاد بگیرید شاد باشید. یاد بگیرید به همه چیزهای خوبی که در جهان وجود دارد نگاه کنید و مقداری از آن را به دیگران بدهید؛ چرا که با اشتیاق، به آن اعتقاد دارید. چیزهای خوب زندگی را که گاهی در غبار برنامه های روزانه پرمشغله مان رها می شوند در آغوش بگیرید. بدون احساس رضایت درونی ای که این چیزها با خود به همراه می آورند، دستاوردهای ما چیزی بیش از یک عالمه رزومه نیستند و یک روزمه در یک شب زمستانی، فقط دل خوش کنک و تسکینی جزئی است.

گویندلین بروکس نوشته است:

« از لحظه کوچک کمال استفاده را ببر. به زودی خواهد مرد.

و خواه زخم عمیق باشد یا طلا، دوباره

به همان شکل قبلی، باز نخواهد آمد. »

گاهی اوقات این طرز فکر را از دست می دهیم و گاهی دوباره از طریق درسهای سخت، آن را به دست می آوریم؛ همان طریقی که من کسبش کردم؛ زیرا سالی که مادرم مرد، چیزی جاودان و پایدار درباره زندگی یاد گرفتم و آن اینکه باشکوه است و هیچ کدام از کارهای ما نباید باعث شود آن را کم ارزش و کم اهمیت بدانیم.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 » 

سیارکها؛ تهدیدی برای امنیت زمین

 

آیا تا به حال شهاب دیده اید؟ شهاب قطعه سنگی از فضاست که از جو زمین عبور کرده و به مانند نوری درخشان در آسمان ظاهر می گردد. فکر می کنید اگر این قطعه سنگ خیلی بزرگ باشد، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا می دانید 65 میلیون سال گذشته، سنگی عظیم الجثه از فضابه زمین اصابت کرد و موجب نابودی گسترده زندگی حیوانی و گیاهی شد؟ اگر این اتفاق دوباره رخ دهد، چه خواهد شد؟ چند نفر کشته خواهند شد و آیا بشر قادر خواهد بود به زندگی روی این سیاره ادامه دهد؟ متن زیر نگاهی نزدیکتر دارد به آنچه که این حادثه موجب می شود و چگونگی وقوع آنها؛ حادثه ای که ممکن است یک دقیقه دیگر یا میلیونها سال بعد روی دهد:

بیگانگان فضایی را فراموش کنید. بزرگترین تهدید فرازمینی برای امنیت زمین، سیارکها هستند. این بقایای به جا مانده از تشکیل سیارات هنوز در منظومه شمسی، پراکنده اند. درست است که بیشتر آنها در کمال امنیت، در مدارهای خاص خودشان قرار گرفته اند؛ اما تعداد کمی از آنها نیز وجود دارند که به شکل خطرناکی، به سمت زمین منحرف می شوند. سرانجام هشدار ستاره شناسان شنیده شد. به گفته آنها، در این مورد تنها مسئله زمان مطرح است؛ اینکه پیش از برخورد سیارک یا ستاره دنباله دار به زمین و به بار آوردن نابودی ای در مقیاسی تقریبا غیر قابل تصور، متوجه موضوع شویم. به گفته آنها، شواهد در تمام اطراف ما وجود دارند. در واقع، هر ساله چندین عبور نزدیک در روزنامه ها گزارش می شوند.

اما چه اتفاقی خواهد افتاد، اگر سیارکی به زمین اصابت کند؟ نگاهی به گزارشهای شاهدان حادثه برخورد ستاره دنباله دار در تانگوسکای سیبری در سال 1908، به ما می گوید در صورت وقوع چنین چیزی، باید منتظر چه باشیم؟ به طرز شگفت آوری، کسی کشته نشد؛ اما بیش از صد گوزن شمالی سوخته و به خاکستر تبدیل شدند. موج ناشی از ضربه همانطور که موجب نابودی کل جنگل گردید، درختان را انداخته و آنها را مانند دکلهای تلگراف، عاری از شاخ و برگ نمود. شکارچیانی که در فاصله خیلی دورتری قرار داشتند در اثر انفجار، بیهوش شده و بر زمین افتادند. همه آنهایی که در فاصله 1،000 کیلومتری حادثه برخورد قرار داشتند نور بزرگ ناشی از انفجار را در آسمان مشاهده کردند. نابودی منطقه ای نقریبا به اندازه لندن و حومه آن را در برمی گیرد. اگر چنین حادثه ای در هر شهری اتفاق می افتاد، تلفات ناشی از مرگ و میر انسانها به میلیونها نفر می رسید.

حادثه تانگوسکا توسط جسمی که بیش از 100 متر قطر نداشت ایجاد شد و شما می توانید برخوردهایی از این نوع را هر قرن یک بار یا بیشتر انتظار داشته باشید. البته بیشتر آنها در منطقه ای خالی از جمعیت یا اکثریت عظیمی از این مناطق روی خواهند داد. در صورت تکرار حادثه برخورد شهابسنگی که میلیونها سال پیش اتفاق افتاد و موجب مرگ دایناسورها شد، سناریوی فرضی تقریبا غیر قابل تصور خواهد بود. وقتی سیارکی 10 کیلومتری به زمین اصابت می کند، گرد و غبار فراوانی به هوا پرتاب می نماید که این مسئله طوفانی از شهابهای آتشین را سبب می گردد. بیل ناپیر؛ ستاره شناس رصدخانه آرمگ و نویسنده کتاب « حادثه هیجان انگیز سیارک: نمسیس » می گوید: « نابودی جهانی به طرز عظیمی، توسط پرتاب گدازه های پودرشده داغ صورت می پذیرد که تعداد زیادی شهاب به وجود خواهد آورد که همه جا را خواهد سوزاند. آنگاه جو زمین به صورت گسترده ای، دچار نابودی می گردد.

مواد شیمیایی رها شده در اثر برخورد احتمالا لایه ازن را نابود کرده و مقادیر زیادی از بارانهای اسیدی را به وجود خواهند آورد.. گرد و غباری که به شکل شهابسنگ به زمین برنگردد در جو زمین معلق مانده و جلوی نور خورشید را خواهد گرفت.

امواج زلزله ای ناشی از برخورد ستاره دنباله دار در تانگوسکا در سرتاسر جهان به ثبت رسید. پس از برخورد ستاره دنباله داری که باعث انقراض دایناسورها شد، کل زمین در اثر زمین لرزه ها ویران گردید. ناپیر می گوید: « به طرز محافظه کارانه ای، فکر می کنم درباره زلزله های 9 ریشتری صحبت می کنید. »

چهار مرحله برخورد سیارک

بنا بر گفته دانشمندان، اصابت یک سیارک را می توان به چهار مرحله تقسیم کرد:

۱- عبور از جو: تنها چند ثانیه طول می کشد که یک سیارک از جو زمین عبور کند. در طی این مدت، در حالیکه با شتاب، در حال گذر از آسمان است، اصطکاک باعث گرم شدن سطح آن گشته و سیارک تبدیل به گویی آتشین می شود. به گفته شاهدان تانگوسکا شعاع نور این گوی آتشین تقریبا از افق تا افق امتداد پیدا کرد.

۲- قشردگی: در زمان برخورد، سیارک انرژی جنبشی خود را به سنگهای زمین انتقال می دهد. این باعث به وجود آمدن موجی ناشی از ضربه می شود که از سیارک متساطع می گردد. در طول این مرحله، سنگها در اثر ضربه، در معرض چنان فشاری قرار می گیرند که آنها را به شکل مایعی روان درخواهد آورد.

۳- ایجاد چاله: زمانی که موج ناشی از ضربه از بین می رود، سنگهای متراکم شده مجددا آزاد می گردند که این موجب انبساط ماده به سمت عقب و به صورت انفجاری خواهد شد که در این مورد، به سمت سطح زمین خواهد بود. آنگاه سنگها به سمت بیرون گسترش یافته و چاله ای در زمین ایجاد می کنند که کاسچال نامیده می شود. این یک فرایند سریع است و کاسچال شکل نهایی خود را در عرض کمتر از 10 ثانیه، به دست می آورد.

۴- کاسچال: کاسچالها معمولا گودالهایی به شکل کاسه هستند. نمونه های بزرگتر گاهی قله ای مرکزی دارند که در آنها سنگها به سمت بالا بیرون زدگی پیدا می کنند کاسچالها ممکن است دچار فروافتادگی شده و به صورت پله پله دربیایند. عمق و وسعت یک کاسچال به عواملی مانند قدرت سنگهای اطراف و جاذبه گرانشی جسم اصابت کننده بستگی دارد.

بدترین سناریوی ممکن

پس باید نگران چه چیزی باشیم: فاجعه جهانی به اندازه همان فاجعه ای که باعث انقراض دایناسورها شد یا حادثه ای کوچکتر که فقط باعث خرابی یک شهر خواهد شد؟ ناپیر می گوید: « گمان می کنم بزرگترین خطر جسمی به اندازه جسم حادثه تانگوسکا یا مافوق آن می باشد. به ویژه اگر روی آب هم فرود بیاید؛ مثلا اقیانوس اطلس. سونامی ناشی از آن برای شهرهای اطراف کناره اقیانوس اطلس فاجعه آمیز خواهد بود. »

گستره اندازه ای که نگران کننده خواهد بود بین 100 متر و 10 کیلومتر می باشد. آنها سیارکهایی هستند که حدود 1 کیلومتر پهنا دارند. آنها نابودی جهانی را موجب نخواهند شد؛ اما قادرند عواقبی در سطحی جهانی ایجاد کنند؛ طوری که سبب به بار آوردن خساراتی عظیم در همه کشورهای روی زمین خواهند شد. برآورد می شود که چنین برخوردی باعث مرگ حدود یک سوم جمعیت جهان خواهد شد: زندگی میلیاردها نفر. بنابراین اگر چه نژاد بشر باقی خواهد ماند؛ اما بزرگترین سؤال این است: آیا تمدن هم نجات خواهد یافت؟ غیر ممکن به نظر می رسد و بشریت باید ساخت همه چیز را دوباره از ابتدا شروع کند.

ممکن است در این لحظه، به این بیندیشید که چرا تلاشی جهانی برای ساخت یک سیستم انحراف خطاناپذیر صورت نمی گیرد تا به هنگام مشاهده موردی حتمی، برای استقرار آماده باشد؟ در واقع، گیج کننده به نظر می رسد که چرا ستاره شناسان بر این مسئله سماجت دارند که به جای انحراف، روی کشف تمرکز کنند تا اینکه مارک بیلی؛ مدیر رصدخانه آرمگ واقع در ایرلند شمالی، توضیحی هراس آور در این باره عنوان کرد: « اگر بتوانید سیارکی خطرناک را از مسیر منحرف کنید، پس می توانید برخوردی حتمی را نیز موجب شوید. اینجا در آرمگ، در ارتباط با این مشکل، کاری فرضی صورت گرفت. شهری تصادفی انتخاب کرده و مشاهده کردیم آیا سیارکی که بتوانیم آن را به مسیر تصادم منحرف کنیم وجود دارد. »

تعداد زیادی وجود دارند و آنها در مدلهای کامپیوتریشان، به صورت مداوم از انفجارات کوچکی برای اصلاح مدارهای آنها، استفاده کردند؛ در حالیکه سیارک نسبت به زمین، در آن سمت خورشید قرار داشت و در آسمان روز پنهان شده بود. اینها ثابت کردند چنین عملی غیر قابل فهم خواهد بود. بیلی می گوید: « کسی در این مورد چیزی نمی دانست تا اینکه چند ماه بعد، از آسمان آبی، روی شهر هدف فرود آمد. » بنابراین، باید از اصول و دستورالعملهای پیمایشگر اسپیس گارد پیروی کنیم که وظیفه جستجوی سیارکهایی با اندازه حداقل 100 متر را به عهده دارد. سپس همه این اجسام را فهرست بندی کرده و با دقت نگهداری کنیم. از این طریق، به محض قرار گرفتن یک جسم در مداری که برای زمین خطرناک به حساب می آید، دهه ها پیش متوجه آن خواهیم شد. اگر این اتفاق بیفتد، می توانیم به عنوان جامعه ای بین المللی آن را حل و فصل کنیم؛ چرا که هیچ ملتی به تنهایی، به چنین فنآوری ای دست نیافته است. »

سؤالی که اینجا به ذهنمان خطور می کند این است که آیا در صورت برخورد سیارکی بزرگ به سیاره ما، زندگی باقی خواهد ماند. در سرتاسر تاریخ زمین، حداقل پنج انقراض گسترده به وقوع پیوسته است. آخرین آنها انقراض دایناسورها بود. هر بار، زندگی باقی ماند و دوباره از اول، رشد و توسعه پیدا کرد. بنابراین، اگر چه زندگی به شکلی ادامه خواهد یافت؛ اما پیشگویی درباره اینکه چه چیزی زنده خواهد ماند و چه چیزی خواهد مرد دشوار است.

بدون نور آفتاب برای عمل فتوسنتر؛ به دلیل پوشش گرد و غبار اطراف زمین، نابودی زنجیره های غذایی روی زمین و در سطوح بالاتر اقیانوسها حتمی به نظر می رسد. شاید دانه ها باقی مانده و به هنگام فرونشستن غبارها، دوباره از نو شروع کنند. لاشخورهای کوچک؛ مانند موشهای صحرایی و سوسکهای حمام، ممکن است بتوانند رژیم غذایی جدیدی اتخاذ کنند. زندگی در اعماق پایین کف اقیانوسها؛ در اطراف منافذ آب گرم، احتمالا متأثر از این موضوع نخواهد شد.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 » 

سریع قضاوت نکنید!

 

آیا تا به حال درباره دیگران دچار سوءتفاهم شده اید؟ آیا در قضاوت کردن در مورد آنها اشتباه کرده اید؟ چه احساسی خواهید داشت، اگر متوجه شوید به غلط، دیگران را به خاطر اشتباه خود مورد سرزنش قرار داده اید؟ داستان زیر یک اشتباه رایج انسانی را از طریق رویدادی نسبتا نادر، به تصویر می کشد:

شبی، خانمی در حالیکه چندین ساعت طولانی قبل از پروازش زمان داشت، در فرودگاه منتظر ایستاده بود. در فروشگاه فرودگاه، دنبال کتابی می گشت. پاکتی کلوچه خرید و جایی برای نشستن پیدا کرد. غرق در کتابش شده بود؛ اما به صورت اتفاقی، دید مرد کناری اش؛ با گستاخی هر چه تمامتر، یک یا دو کلوچه از پاکت میانشان ربود. سعی کرد برای جلوگیری از به وجود آمدن معرکه، آن را نادیده بگیرد. کتابش را خواند، کلوچه هایش را با اشتیاق خورد و نگاهی به ساعتش انداخت. همانطور که دقایق گذشته و « دزد کلوچه » شجاع و مصمم موجودی کلوچه وی را تمام می کرد، خشمگینتر می شد و با خود فکر کرد: « اگر این قدر مؤدب نبودم، پای چشمش را سیاه می کردم! »

با هر کلوچه ای که برمی داشت، مرد هم یکی برمی داشت. وقتی فقط یک کلوچه باقی مانده بود، نمی دانست مرد چه خواهد کرد. با تبسمی بر چهره و خنده ای عصبی، آخرین کلوچه را برداشت و آن را نصف کرد. نصفش را به او داد و نصف دیگرش را خودش خورد. آن را از دستش قاپید و فکر کرد: « آه، برادر! چرا، حتی یک قدردانی هم از خود نشان نداد! » تا به حال این قدر عصبانی نشده بود و وقتی پروازش اعلام شد، نفس راحتی کشید. تمام وسایلش را جمع کرد و در حالیکه از نگاه کردن به پشت و آن « آدم ناسپاس دزد » خودداری می کرد، به سمت گیت به راه افتاد.

سوار هواپیما شد و روی صندلی اش لم داد. به دنبال کتابش که تقریبا کامل شده بود گشت. به محض اینکه دستش را به سمت چمدانش دراز کرد، از تعجب، نفس منقطعی کشید. پاکت کلوچه وی جلوی چشمانش بود! با نومیدی، ناله کرد: « اگر مال من اینجاست، پس دیگری مال او بوده و وی تلاش کرد آن را با من تقسیم کند! » در حالیکه برای عذرخواهی کردن دیر شده بود، با ناراحتی زیاد فهمید فرد بی ادب، ناسپاس و دزد خود او بوده است!

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 » 

اسرار افراد موفق

 

آیا به شانس اعتقاد دارید؟ خود را فردی خوش شانس یا بدشانس می دانید؟ آیا هیچ دلیل خوبی برای پاسختان به پرسش قبل دارید؟ آیا فردی را می شناسید که واقعا خوش شانس باشد؟ آیا فکر می کنید آگاهی از برخی اسرار وی را تبدیل به فردی خوش شانس کرده است؟ آن اسرار چه هستند؟ اگر علاقمندید اسرار افراد خوش شانس را بدانید، متن زیر را خوانده و سعی کنید به توصیه های آن عمل نمایید. ممکن است به شما کمک کنند در آینده، شانس بیشتری در کنار خود داشته باشید:

بیشتر مردم به شانس اعتقاد دارند. ما طلسمهای خوش یمن حمل می کنیم، پیراهنهای خوش شگون می پوشیم و قبل از حوادث مهم، به اجرای مراسمی کوچک می پردازیم. از ترس اینکه مبادا شانس بد نصیبمان شود، از تکیه دادن به نردبان احتراز کرده و هنگامی که آینه ای می شکند، از ترس خودمان را جمع می کنیم. وقتی زندگی به صورت معجزه آسا، به شیوه ما می گذرد، تصور می کنیم شانس محض است. اما آیا واقعا همینطور است؟ قرار گرفتن در لاین سرعت در ایست عوارضی، به یک خوشبختی می ماند. اما به احتمال زیاد، لاینهای کاهش سرعت را مشاهده کرده و از آنها اجتناب می کنیم. مشابه آن هنگام پیدا کردن جای پارک در مرکز خریدی پرازدحام، اتفاق می افتد. آیا پس از اینکه مشاهده کردید شخصی همانطور که دارد راه می رود کلیدهایش را از جیبش بیرون می آورد، مقداری از سرعت خود نمی کاهید؟

تجربیاتی این چنینی سبب می گردند احساس خوبی پیدا کنیم؛ اما فقط برای یک لحظه. نوع خوشبختی ای که واقعا مایلیم داشته باشیم پایدارترند - داشتن شغلی رضایتبخش، دوستانی عالی، زندگی ای راحت، آرامش خیال. برای ایجاد چنین شانس خوبی، باید یک « شخصیت خوش شانس » بسازید؛ ترکیبی از نگرش و رفتار که به جذب فرصت بپردازد. « افرادی که خوش شانس به نظر می رسند جذابند؛ چرا که مؤثر و شاد می باشند. »؛ الن لنگر؛ استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد، این را می گوید: « ما جذب این گونه اشخاص می شویم؛ چون در کنار آنها احساس امنیت می کنیم، امیدوار هستیم در موفقیت ما به ما کمک کنند و شاید شانس آنها روی ما تأثیر بگذارد. »

مثل افراد خوش شانس فکر کنید و به احتمال زیاد، خوشبخت خواهید شد. اما اینکه این ذرات گرد و غبار شیطان چقدر روی شما فرود می آیند به این بستگی دارد که به چه میزان در ایجاد شخصیتی خوش شانس موفق بوده اید. اینجا هفت رازی که می توانند در داشتن شخصیتی خوش شانستر به شما یاری رسانند آمده است:

1- تصور کنید سرنوشت به نفع شماست: « برای پرورش نگرش مثبت در خود، باید باور داشته باشید چیزهای خوب همیشه برایتان اتفاق می افتد؛ نه فقط به ندرت. »؛ این را مارتین سلیگمن؛ استاد روانشناسی دانشگاه پنسیلوانیا و نویسنده کتاب « شادی محض »، می گوید. اگر شکستهای زندگی را چیزی طبیعی بپندارید، فکر رفتار کردن به شیوه های مثبتی که می توانند موقعیتتان را دگرگون کنند هم به ذهنتان نمی رسد. از طرفی دیگر به گفته سلیگمن، « اگر اعتقاد دارید بیشتر اوقات خوشبخت هستید، احتمال اینکه رفتاری را به نمایش بگذارید که قادر باشد مردم را نسبت به شما راغبتر کند بیشتر خواهد بود. »

2- یک مچگیری احساسی انجام دهید: همچنین فکر کردن مثل افراد خوش شانس آنچه را که دیوید لایکن؛ استاد بازنشسته روانشناسی دانشگاه مینه سوتا، « دزدان شادی » می نامد دستگیر می کند. به گفته وی، این احساسات محدودکننده شانس شامل خجالتی بودن، عصبانیت و رنجش خاطر هستند که افرادی را که در غیر این صورت، مایل به کمک به شما بودند دلسرد و مأیوس می کنند.

تحت کنترل درآوردن این احساسات منفی احتمالا به شما در داشتن سطح بالاتری از عزت نفس، خوشبینتر بودن و به مقداری جزئی برونگراتر بودن کمک خواهد کرد. « حس این احساسات منفی یک چیز است؛ اما نشان دادن آنها چیزی دیگر. »؛ جی. ریموند دی پائولو؛ استاده تازه کار روانپزشکی دانشکده پزشکی دانشگاه جان هاپکینز و نویسنده کتاب « تشخیص افسردگی »، می گوید: « اگر تشخیص دهید چه مواردی باعث تحریک این گونه احساسات می شوند - موقعیتهایی که در آنها نزدیک است نگران و آشفته شوید - می توانید قبل از اینکه بروز داده شوند، برای خنثی یا غلبه کردن بر آنها اقدام کنید. »

اریک روفز؛ 48 ساله، حس می کرد قدرت تغییر احساسات منفی اش را ندارد. روفز؛ استاد تعلیم و تربیت دانشگاه ایالتی هامبولت، می گوید به صورت خودکار، جنبه بد هر موقعیتی را می دید. به گفته وی، چنین رفتار منفی ای سایرینی را که هر چیزی را « وحشتناک و مأیوسانه » می دیدند و افرادی را که اوقات دشواری را در کامل کردن پروژه های دانشگاهی ای که رویشان کار می کردند می گذراندند جذب می کرد. او می گوید: « بالاخره به این نتیجه رسیدم که مایلم ماجراهای هیجان انگیز و غیرمعمول منفی ای که در زندگی ام رخ می دهد کاهش دهم. » رافز می گوید با قرار دادن شکستها داخل پاکتی خیالی که روی آن برچسب « هدر دادن وقت » زده شده بود و دست به سر کردن افراد منفی ای که « سمی » به نظر می رسیدند، نگرشش تغییر کرد. اکنون اشخاص مثبتی را جذب می کند که از او می خواهند به پروژه هایی که واقعا به پایان می رسند بپیوندد.

3- ذهن خود را به سوی فرصت باز نگاه دارید: شما قادر به این پیش بینی که سرنوشت چه چیزی را برای شما رقم زده است نیستید. اما می توانید از طریق آموزش خود برای اعتماد به مردم و مطمئن بودن از اینکه نتایج مثبتی از این مواجهه ها به دست خواهد آمد، شانس خود را افزایش دهید؛ این را جان کرامبولتز؛ استاد تعلیم و تربیت و روانشناسی دانشگاه استنفورد، می گوید. برای مثال، اغلب ما از ترس اینکه مبادا در محیط کار، افکارمان را بدزدند و پاداش مناسبی دریافت نکنیم، در برابر به اشتراک گذاشتن آنها با همکارانمان مقاومت می کنیم. اما به درستی، اشخاصی که به طور منظم، افکارشان را با دیگران به اشتراک می گذارند به جلسات انتقادی ای که فرصت در آنها به وفور یافت می شود دعوت می شوند؛ چرا که به دلیل کمکهایشان ارزشمند هستند. به علاوه، اگر افکار بزرگتان را محبوس نگاه دارید، این دقیقا همانجایی است که باقی خواهند ماند.

4- جهان را از آن خود بدانید: به گفته کرامبولتز، با نشستن در خانه، شانس خود را افزایش نخواهید داد. باید حوادث اتفاقی ای را که برایتان رخ می دهند با آغوش باز پذیرا باشید و قدرت آنها را در افزایش شانس خود ببینید. وی این تکنیک را « رویداد از پیش طراحی شده » می نامد. او می گوید: « همیشه حق انتخاب خود را باز نگاه دارید و آماده انجام هر گونه اشتباه باشید. اگر مایل به آموختن باشید، نسبت به وقتی که در را به روی همه چیز می بندید چیزهای بیشتری در زندگی به دست می آورید. »

استفانی رایس چند سال گذشته، هیچ برنامه ریزی ای برای ملاقات شوهر آینده اش در یکی از پروازهای نیویورک - لندن نکرده بود. در واقع، مدیر خرید و فروش و بازاریابی هیوستن امیدوار بود در طول سفر بخوابد. اما کمی بعد از بلند شدن هواپیما، مردی که کمی قبل، چشمانش با چشمان وی تلاقی کرده بود به سمت او آمد و پرسید آیا می تواند روی صندلی خالی کنار وی بنشیند. آنها ادامه پرواز را در حالیکه با هم گفتگو می کردند، گذراندند. سه سال بعد، مرد به ایالات متحده نقل مکان نمود و آنها با هم ازدواج کردند. وی می گوید: « ملاقات با تیم شانسی بود. » اما استفانی هم شانسش را تقویت کرد. « می خواستم بخوابم؛ اما خودم را وادار به گفتگو کردم؛ چون امید داشتم این حرف زدن به جایی برسد. من به سرنوشت اعتقاد دارم؛ اما این را هم باور دارم که اگر به سوی تجربیات جدید گشوده باشید، شانس خود را خواهید ساخت. »

5- حسادت خود را مهار کنید: اشخاصی که به صورت وسواس گونه، زندگیشان را با زندگی دیگران مقایسه می کنند اغلب دچار احساس بدشانسی می شوند. برای نمونه، ذهن خود را مشغول کردن در مورد شانس خوب یک برنده بخت آزمایی، کسی که در محیط کارتان دارای ارتقاء شغلی شده یا دوستی که با شخصی ثروتمند ازدواج کرده ممکن است باعث شود احساس یک فرد شکست خورده را داشته باشید. در واقع، هیچ یک از این رویدادهای به اصطلاح شانس خوب شادی شما را تضمین نمی کند. بسیاری از برندگان بخت آزمایی دچار مشکلات بزرگتری می شوند، مشاغل بزرگتر سردردهای بزرگتری را هم با خود دارند، زوجهای نامتجانس ممکن است طلاق را تجربه کنند. چیزی که از بیرون ایده آل به نظر می رسد ممکن است واقعا برای شما ایده آل نباشد. روی اهداف و رویاهای خود تمرکز کنید.

6- مانند یک « رابط » فکر کنید: هر قدر اشخاص بیشتری را شناخته و هر قدر خوش برخوردتر باشید، احتمال اینکه خوش شانس باشید بیشتر است. مالکولم گلدول؛ نویسنده کتاب « نکته هشداردهنده: چطور چیزهای کوچک می توانند دگرگونی بزرگی ایجاد کنند؟ » این گونه اشخاص را « رابط » می نامد. او می گوید: « بسیاری از رابطها آدمهای خوش شانسی هستند؛ چرا که با گروههای بزرگتری از اشخاص قدرتمند تعامل دارند که فقط برای عضو باقی ماندن در گروه، به ترتیب، اطلاعات و آشناهای خود را با یکدیگر به اشتراک می گذارند. برای بسیاری از ما ایجاد رشته های سطحی از ارتباطات با آشنایان مشکل است. در عوض 

، ترجیح می دهیم اوقات اضافه خود را با دوستان نزدیک سپری کنیم. اما ایجاد و پرورش ارتباطات رابط گونه نباید خیلی پرمسئولیت باشد. به طور مثال، تنها نوشتن و فرستادن یک کارت تبریک یا فرستادن ایمیلی حاوی اطلاعات مفید می تواند شما را در ارتباط نگاه دارد. گلدول می گوید: « اگر انواع بسیاری از مردم را بشناسید، خبر فرصتهای بیشتری به گوشتان می خورد. اجتماعی بودن، انرژی و صداقت شانس را پرورش می دهد. »

7- نیمه پر هر چیزی را ببینید: برای اینکه احساس خوش شانسی کنید، باید دیدی مثبت از گذشته و دیدی خوش بینانه از حال داشته باشید؛ این را ماتیو اسمیت؛ استاد روانشناسی دانشگاه هوپ لیورپول در انگلستان و نویسنده مشترک تحقیق اخیر درباره شانس می گوید. در این مطالعه، اشخاصی که ادعا می کردند خوش شانسند تمایل بیشتری برای به خاطر آوردن چیزهای خوبی که در زندگی برایشان اتفاق می افتاد داشتند و موارد بد را مسدود می کردند. به گفته اسمیت، اکنون وقتی اتفاق بدی برای آنها می افتد، آن حادثه را با بدترین چیزی که ممکن بود برایشان رخ دهد مقایسه کرده و به این نتیجه می رسند که سود برده اند.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 » 

قدرت استقامت

 

آیا معنی لغت استقامت را می دانید؟ آن به عنوان نگرشی مصمم که شما را وادار به ادامه تلاش برای رسیدن به چیزی مشکل می کند تعریف می شود. آیا شما خود را فردی بااستقامت می دانید؟ این ویژگی تا چه حد برای زندگی انسان اهمیت دارد؟ آیا یک خصوصیت ژنتیکی است؟ آیا قادر به یادگیری برای تبدیل یافتن به فردی بااستقامت هستیم؟ داستان واقعی زیر درباره مرد جوانی است که هدفی بزرگ در سر دارد؛ هدفی که بسیاری از مردم آن را دور از دسترس می دانستند. علیرغم آن همه سخنان ناامیدکننده از جانب دیگران، او به تلاش ادامه داد. بیایید داستان زیر را بخوانیم تا ببینیم آیا وی موفق به رسیدن به هدفش می شود:

ساعت 5 صبح، ریک لیتل پشت فرمان ماشینش به خواب رفت و به درختی اصابت کرد. شش ماه بعد را با کمری شکسته، در بیمارستان گذراند. متوجه شد کلی وقت دارد تا عمیقا راجع به زندگی اش فکر کند - چیزی که سیزده سال تحصیل وی را برای آن آماده نکرده بود. یک بعد از ظهر، تنها دو هفته پس از ترک بیمارستان، به خانه بازگشت و مادرش را که در اثر مصرف بیش از اندازه قرص خواب، نیمه بیهوش روی زمین دراز کشیده بود مشاهده کرد. یک بار دیگر، با ناکافی بودن تحصیلات رسمی اش در آماده سازی وی برای مواجهه با موضوعات اجتماعی و احساسی زندگی اش، روبرو شد.

ریک در طول ماههای بعد، شروع به پروراندن فکری در ذهن خود کرد - ایجاد دوره ای آموزشی جهت تجهیز دانش آموزان با عزت نفس بالا، فنون ارتباطی و فنون مدیریت تضاد. ریک به محض اینکه شروع به تحقیق در مورد این مسئله که این دوره باید چه مواردی را در بر داشته باشد کرد، با مطالعه ای که توسط مؤسسه ملی آموزش انجام شده بود مواجه شد که در آن از 1،000 فرد 30 ساله پرسیده شده بود آیا احساس می کنند تحصیلات دبیرستان آنها را با فنونی که در جهان واقعی، به آنها نیاز دارند مجهز کرده است. بیش از 80 درصد پاسخ دادند: « مطمئنا خیر. » همچنین، این افراد 30 ساله در مورد اینکه اکنون مایلند چه مهارتهایی به آنها آموزش داده شود مورد پرسش قرار گرفتند. بیشترین جوابها فنون ارتباطی بودند: چطور بهتر با کسانی که با آنها زندگی می کنید سازگاری بهتری داشته باشید. چطور شغلی پیدا کرده و آن را حفظ کنید. چطور تضادها و تعارضها را مدیریت کنید. چطور والد خوبی باشید. چطور به رشد طبیعی یک بچه پی ببرید. چطور مدیریت مالی داشته باشید و چگونه از طریق شهود، معنی زندگی را دریابید.

ریک همانطور که رویای ایجاد کلاسی که به تدریس این موارد می پرداخت در دلش افتاده بود، دانشگاه را ترک و برای انجام مصاحبه با دانش آموزان دبیرستانی، شروع به مسافرت به دور کشور کرد. در سفر پژوهشی اش که با هدف به دست آوردن اطلاعات در این باره که این دوره باید شامل چه چیزهایی شود بود، از بیش از 2،000 دانش آموز در 120 دبیرستان دو سؤال یک شکل پرسید: 1-  اگر قرار بود برنامه ای برای دبیرستان خود تهیه می کردید که به شما در فایق آمدن بر آنچه که اکنون با آن مواجه هستید و آنچه که در آینده با آن برخورد خواهید کرد کمک می کرد، آن برنامه چه چیزهایی را شامل می شد؟ 2- ده مشکلی که بیش از همه آرزو دارید در خانه و مدرسه، بهتر با آنها برخورد می کردید فهرست نمایید.

چه این دانش آموزان از مدرسه خصوصی مخصوص ثروتمندان بودند و چه از مدارس مناطق فقیرنشین بخش مرکزی شهر، روستایی یا حومه، جوابها به طور شگفت آوری، یکسان بودند. تنهایی و دوست نداشتن خود در صدر فهرست مشکلات قرار داشتند. به علاوه، لیستی از فنونی که مایل بودند به آنها آموزش داده شود شبیه لیستی بود که 30 ساله ها آماده کرده بودند.

ریک به مدت دو ماه، در ماشینش می خوابید و سر جمع با مبلغ 60 دلار زندگی را می گذراند. بیشتر روزها کره بادام زمینی ای که روی نان خشک مالیده شده بود می خورد. برخی روزها هم اصلا چیزی نمی خورد. ریک اندوخته کمی داشت؛ ولی به رویایی که داشت متعهد بود.

قدم بعدی ایجاد فهرستی از بهترین مربیان و رهبران کشور در زمینه مشاوره و روانشناسی بود. وی شروع به ملاقات افرادی که نامشان در لیست او قرار داشتند کرد تا از مهارت و حمایت آنها بهره مند شود. زمانی که تحت تأثیر نگرش وی مبنی بر اینکه مستقیما از خود دانش آموزان سؤال شود چه چیزی دوست دارند به آنها آموزش داده شود قرار می گرفتند، کمک کمی به او می کردند. « تو خیلی جوان هستی. به دانشگاه برگرد. مدرکت را بگیر. برو از دانشکده فارغ التحصیل شو؛ بعد می توانی آن را پیگیری کنی. » اصلا دلگرم کننده نبودند. ریک هنوز پافشاری می کرد. زمانی که به سن 20 سالگی رسید، ماشین و لباسهایش را فروخته بود و از دوستانش پول قرض گرفته و 32،000 دلار مقروض بود. برخی پیشنهاد می کردند به مؤسسه ای رفته و درخواست پول کند.

اولین قرار ملاقاتش در یک مؤسسه خصوصی محلی ناامیدی بزرگی بود. ریک همانطور که وارد دفتر مؤسسه می شد، به راستی از شدت ترس می لرزید. معاون رئیس مؤسسه مردی بزرگ با موهای تیره بود که چهره سرد و عبوسی داشت. برای نیم ساعت، بدون اینکه کلمه ای بر زبان بیاورد نشست؛ در حالیکه ریک همه چیز را درباره مادرش، دو هزار بچه و طرحهایی که برای نوع جدید دوره آموزشی برای بچه های دبیرستانی داشت از دلش بیرون ریخت. وقتی حرفهایش تمام شدند، معاون رئیس کلی پوشه به طرف او هل داد. گفت: « پسر! حدود 20 سال است اینجا هستم. ما برای همه این برنامه های آموزشی بودجه تأمین کرده و همه شکست خورده اند. مال تو هم شکست خواهد خورد. دلایل آن؟ مشخص است. تو 20 سال داری، هیچ تجربه، پول و هیچ مدرک دانشگاهی هم نداری. هیچ چیز! »

ریک همانطور که دفتر مؤسسه را ترک می کرد، با خود عهد کرد به این مرد ثابت کند که دارد اشتباه می کند. ریک شروع به مطالعه درباره مؤسساتی که علاقمند به تأمین بودجه برای پروژه های مخصوص نوجوانان هستند کرد. سپس ماهها وقت صرف نوشتن پیشنهادهای کمک مالی نمود؛ از اول صبح تا آخر شب کار می کرد. ریک برای بیش از یک سال، با مشقت کار می کرد و پیشنهادهای کمک مالی می نوشت و هر یک را با دقت، با علایق و نیازهای هر مؤسسه متناسب می نمود. هر یک با امیدهای فراوان رفته و در حالیکه رد می شدند، بازمی گشتند. پیشنهاد پشت پیشنهاد فرستاده و رد می شدند. سرانجام بعد از اینکه صد و پنجاه و پنجمین پیشنهاد کمک مالی رد شد، همه استقامتهای ریک شروع به از هم پاشیدن کردند. والدین ریک به او التماس می کردند به دانشگاه برگردد و کن گرین؛ مربی ای که کارش را رها کرده بود تا به ریک در نوشتن پیشنهاداتش کمک کند، گفت: « ریک! من هیچ پولی ندارم و زن و بچه هایی دارم که باید هزینه زندگیشان را تأمین کنم. برای یک پیشنهاد دیگر هم منتظر می مانم؛ اما اگر آن هم رد شود، مجبور خواهم شد به تولیدو و به شغل تدریسم برگردم. »

ریک آخرین شانسش را داشت. در حالیکه در اثر ناامیدی و ایمان و یقینی که داشت تحریک شده بود، توانست با مذاکره، از سد چندین منشی گذشته و با دکتر راس ماوبای؛ رئیس مؤسسه کلاگ، قرار ملاقات ناهار بگذارد. در مسیر حرکتشان به سمت ناهار، از کنار دکه بستنی فروشی ای عبور کردند. ماوبای پرسید: « آیا یکی میل دارید؟ » ریک با تکان دادن سر، پاسخ مثبت داد. اما اضطرابش بر او چیره شد و بستنی قیفی ای را که در دست داشت فشار داد و همانطور که بستنی شکلاتی از میان انگشتانش جاری بود، با تکان دادن دست، تلاشی مخفیانه؛ ولی دیوانه وار کرد تا قبل از اینکه دکتر ماوبای متوجه شود چه اتفاقی افتاده، از دست آن خلاص شود. اما ماوبای آن را دید و از خنده منفجر شد. به سمت دستفروش برگشت و برای ریک یک دسته دستمال کاغذی آورد. مرد جوان در حالیکه چهره ای شرمزده و فلاکت بار داشت، سوار ماشین شد. چطور می توانست درخواست تأمین بودجه کند؛ حال آنکه قادر نبود حتی از پس یک بستنی قیفی بربیاید؟

دو هفته بعد، ماوبای تلفن کرد: « شما 55،000 دلار درخواست کرده بودید. متأسفیم؛ ولی اعضای هیئت امنا علیه آن رأی دادند. » اشک پشت چشمان ریک حلقه زد. به مدت دو سال، برای رسیدن به یک رویا کار می کرده و حالا همه آن در حال ته کشیدن بود. ماوبای گفت: « اما اعضای هیئت امنا به اتفاق هم، رأی دادند به شما 130،000 دلار پرداخت کنیم. » در آن هنگام، اشکهایش سرازیر شدند. ریک به سختی می توانست حتی با لکنت زبان، یک تشکر انجام دهد.

از آن زمان تاکنون، ریک بیش از 100،000،000 دلار برای تأمین بودجه رویایش، جمع آوری کرده بود. در حال حاضر، برنامه های فنون کوئست در بیش از 30،000 مدرسه در همه 50 ایالت و 32 کشور دیگر در حال آموزش است. هر ساله، سه میلیون بچه فنون مهم زندگی را آموزش می بینند؛ چرا که یک فرد 19 ساله از قبول کلمه « نه »؛ به عنوان جواب، خودداری کرد.

در سال 1989، به دلیل موفقیت غیر قابل باور کوئست، ریک لیتل رویایش را توسعه داد و برای تأسیس مؤسسه بین المللی جوانان، 65،000،000 دلار کمک مالی دریافت کرد؛ دومین کمک مالی بزرگ در تاریخ ایالات متحده آمریکا. هدف این مؤسسه شناسایی و توسعه برنامه های جوانان موفق در سرتاسر جهان است. زندگی ریک لیتل شاهدی است برای قدرت پایبندی به رویایی متعالی به همراه اراده ادامه دادن به جستجوی آن تا تحقق یافتن رویای فرد.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Development Reading Proficiency In English 3 »