زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

شب پیوسته

 

ز هم بگشا دو بال بسته ام را،

گره از کار قلب خسته ام را.

زمان و عرصه بر من تنگ و تار است.

منور کن شب پیوسته ام را.

دلم با نام تو در حال رشد است.

تناور کن نهال هسته ام را.

یک امشب با تو هستم؛ خوش خوشان کن

دل از آتش تب جسته ام را.

به انگشت مبارک باز بنما

تمام عقده های بسته ام را.

عجب موجیست در چشمم! رها کن

از این غم قایق بشکسته ام را.

بخندانم که تا مردم ببینند

نماد از تلاطم رسته ام را.

« کریم شیخی » 

طعم هدیه

 

روزی مرد جوانی هنگام عبور از بیابان به چشمه آب زلالی برخورد کرد. آب به قدری گوارا بود که مرد تصمیم گرفت مقداری از آن را در سطل چرمیش بریزد و برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان بعد از چهار روز به روستای محل سکونتش رسید و سطل آب را به استاد تقدیم کرد. پیرمرد مقدار زیادی از آب داخل سطل را لاجرعه سر کشید و سپس لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت هدیه اش تشکر کرد. مرد جوان که از خوشحالی استادش خوشحال شده بود با دلی لبریز از شادی به خانه اش رفت. هنوز اندکی از رفتن مرد جوان نگذشته بود که یکی از شاگردان استاد با اجازه وی مقداری از آب داخل سطل را چشید؛ اما هنوز آب را قورت نداده بود که آن را به بیرون پاشید و گفت: « این آب که خیلی بدمزه است. پس شما چرا وانمود کردید که بسیار گواراست؟ ». آب به علت ماندن درون سطل چرمی، طعم بد چرم را گرفته بود. استاد در جواب گفت: « تو آب را چشیدی و من خود هدیه را. این آب حامل مهربانی و سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. »

منبع: هفته نامه « اطلاعات هفتگی »