می آئی
و گل از بوی تو می پیچد
در حیاطی که از آن من نیست.
می آئی
و نسیم از هوش می رود
در کوچه ای که محله من نیست.
می آئی
و عطر رفتارت مست می کند
بازارهای قدیمی شهر را
که دیار من نیست.
حیران به خیابان پا می گذارم
و راه کوچه و بازار و خانه ام را
از هوای تو می پرسم؛
هوائی که تو را،
کوچه و بازار و خانه را
دوست داشتنی می کند.
« ضیاءالدین خالقی »