زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

به چه چیز او باید افتخار کرد؟

 

روزی زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد مرد دانائی آوردند. زن در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بود، رو به مرد دانا گفت: « ای مرد فرزانه! این مرد همسر من و پدر این دختر است. او بسیار زحمتکش است و برای تأمین معاش ما شب و روز کار می کند؛ آن قدر که دستانی پینه بسته، سر و صورتی زخمی، پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است. وقتی در بازار همراه ما راه می رود، ما در هیکل و هیبت او چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و به همین جهت، سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم. ای مرد دانا! از طرف ما از او بپرسید که ما به عنوان پدر و همسر به چه چیز او افتخار کنیم و اصلا چرا باید او را تحمل کنیم. » مرد دانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و گفت: « آهای پیرمرد خسته و افسرده! اگر من جای تو بودم، به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان، قوی هیکل، خوش هیبت و توانگر بودم،‌ دیگر سراغ آدمهای بی ادب و زشت طینتی مثل شما نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شأن و مرتبه آن موقعیت من بودند. » پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف مرد دانا خیره شد و با صدائی آکنده از بغض گفت: « اگر این حرف را بزنم، دلشان می شکند و ناراحت می شوند. مرا از گفتن این جواب معاف دار. بگذار با سکوت خودم زخم زبانها را به جان بخرم؛ اما شاهد ناراحتی آنها نباشم. » پیرمرد این را گفت و از مرد دانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد. مرد دانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت: « آن چه که باید بدان افتخار کنید همین مهر و محبتی است که این مرد به شما دارد. او با وجود همه زخم زبانها و دشنامهائی که نثارش می کنید، لب به سکوت بسته است تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند. »

منبع: هفته نامه « اطلاعات هفتگی »