زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

حتما خیر است!

 

در یکی از کشورهای آفریقائی امپراطوری حکم می راند. وی دوستی داشت که بسیار خونسرد بود و در مقابل هر اتفاق بدی که رخ می داد می گفت: « حتما خیر است. »؛ اما امپراطور اصلا با این عقیده موافق نبود. او به دلیل اعتمادی که به رفیقش داشت وی را به مقام میرشکاری امپراطور رسانده بود تا هر گاه به شکار می رود، از او مراقبت کند. یک روز که آنها در شکارگاه بودند، امپراطور از دوستش خواست که اسلحه اش را پر کند تا به شکار گوزن بپردازد. رفیقش که عجله داشت فشنگ را به شکل اشتباه درون لوله گذاشت و این باعث شد که موقع شلیک، تفنگ در دست امپراطور منفجر و یک انگشتش قطع شود. رفیقش که همیشه خونسرد بود گفت: « حتما خیر است. »؛ اما امپراطور که سخت عصبانی شده بود دستور داد که وی را به زندان بیندازند. حدود یک سال بعد، امپراطور دوباره هوس شکار به سرش زد و به همین جهت، به جنگلی که تازه کشف شده بود رفت؛ اما در آن جا اسیر قبیله آدمخواران شد و آنها بعد از اینکه همه همراهان امپراطور را داخل آب جوش انداختند، به سراغ وی رفتند تا با او هم همان کار را کنند که ناگهان جادوگر پیر قبیله فریاد زد: « او را رها کنید. او چهار انگشتی و بدیمن است. آزادش کنید تا نکبت او قبیله مان را از بین نبرد. » زمانی که امپراطور به قصرش بازگشت، بی معطلی دستور داد که دوستش را از زندان آزاد کنند. وقتی امپراطور دوستش را دید، وی را در آغوش گرفت و ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت: « حتما از من دلخوری که یک سال بی دلیل زندانیت کردم. » رفیقش گفت: « نه. زندان رفتن برای من خیر بود. » امپراطور خندید و گفت: « رفیق خوب من! آخر زندانی شدن چه خیری دارد؟ ». دوستش بلافاصله جواب داد: « اگر تو پارسال مرا زندانی نمی کردی، لابد دیروز هنگام شکار کنارت بودم و از آنجائی که من هم ده انگشتی هستم، حتما تا حالا خورده شده بودم. »

« تئودور آرتور »