زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

فروشنده دوره گرد

 

استاد جعبه بزرگی پر از مواد غذائی و سکه را به خانه زنی با چند بچه قد و نیم قد برد. زن وقتی پولها و بسته های غذا را دید، شروع کرد به بدگوئی کردن از همسرش و گفت: « ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند! شوهر من آهنگری بود که از روی بی عقلی، دست راست و نصف صورتش در حادثه ای در کارگاه آهنگری سوخت و بعد از آن حادثه، علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد. چندین بار با او در مورد برگشتنش به سر کار صحبت کردم؛ اما او می گفت که با وضعیتی که برایش پیش آمده است دیگر قادر نیست به شغل سابقش بپردازد و باید به سراغ کار دیگری برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او را از خانه و سپس از دهکده بیرون انداختیم تا حداقل مجبور نباشیم خرج اضافی او را تحمل کنیم. بقیه هم که متوجه شده بودند وضع ما خراب شده است از ما فاصله گرفتند. امروز هم که شما این پولها و بسته های غذا را برای ما آوردید، به شدت به آنها نیاز داشتیم. ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! ». استاد تبسمی کرد و گفت: « حقیقتش این کمکها از جانب من نیستند. امروز صبح یک فروشنده دوره گرد به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را برای شما بیاورم و ببینم آیا حالتان خوب هست یا نه. » استاد این را گفت و از زن خداحافظی کرد؛ اما ناگهان برگشت و ادامه داد: « فراموش کردم بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دورگرد سوخته بود. »

منبع: هفته نامه « اطلاعات هفتگی » 

یادآوری

 

دارکوب،

روی شاخه،

زیر سایه ای نشست.

شاخه ناله کرد و گفت:

« خاطرت که هست

چند روز قبل،

تق و تق و تق،

نوک زدی به من،

التماس کردمت نزن؟ ».

دارکوب گفت:

« خاطرم که نیست؛

فرض کن ولی که هست.

خب که چه؟ ».

شاخه گفت:

« من فقط ... . »

بعد خم شد و

شکست.

« شیلان صلاح » 

آوای زمستان

 

زمستان.

ته مانده صدای پرنده ها

که بی رمق از سوز سرما،

زیر لب آوازی می خوانند

برای مشتی

که دانه می بخشد.

« تهمینه آشورپوری » 

به نور تو تکیه داده ام!

 

خدایا!

دوستت دارم

و تنها نیستم.

تو در انتهای تمام جاده ها،

ایستاده ای.

این شاخه های درختها

که به سمت من آمده اند

دستهای تواند

که مرا نشانه گرفته اند.

من گم نمی شوم.

تو نشانی منی.

تو نوری هستی

که به آن تکیه داده ام.

در مسیر تو راه می روم.

زمین هم که می خورم،

در جاده تو زمین خورده ام.

« لاله جهانگرد » 

ده تا لاک پشت خسته

 

یک لاک پشت خسته،

توی آفریقا،

تلوتلوخوران می رفت

که به لاک پشت دیگری برخورد

و آنها دو تا شدند.

دو تا لاک پشت خسته،

زیر درختی،

استراحت می کردند

که لاک پشت دیگری آمد

و آنها سه تا شدند.

سه تا لاک پشت خسته،

با پاهائی درددار،

به یکی دیگر رسیدند

و آنها چهار تا شدند.

چهار تا لاک پشت خسته،

سعی می کردند زنده بمانند

که یکی دیگر آمد

و آنها پنج تا شدند.

پنج تا لاک پشت خسته،

تشنه تشنه بودند

که یکی دیگر آمد

و آنها شش تا شدند.

شش تا لاک پشت خسته،

آرزو داشتند توی چمنزاری بودند

که هفتمی از راه آمد

و آنها هفت تا شدند.

هفت تا لاک پشت خسته،

کاملا عصبانی بودند

که یکی دیگر آمد

و آنها هشت تا شدند.

هشت تا لاک پشت خسته،

دیگر داشتند می افتادند

که یکی دیگر آمد

و آنها نه تا شدند.

نه تا لاک پشت خسته

که یکی دیگر آمد

و آنها ده تا شدند.

ده تا لاک پشت خسته،

سر یک چاه آب خوردند،

بعد خمیازه کشیدند،

شب به خیر گفتند

و زیر لاکهایشان به خواب رفتند.

« کینگ پل »