زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

دل من

 

بیا که از تب عشق تو آب شد دل من.

دچار درد و غمی بی حساب شد دل من.

برای شعله شدن آفریده شد چشمت.

برای ذوب شدن انتخاب شد دل من.

چقدر عشق تو سازنده است و ویرانگر!

سر تو باد سلامت! خراب شد دل من.

صدای مخملی و نازک تو را که شنید،

برای ناز کشیدن مجاب شد دل من.

همیشه لالترین بود و بی ترانه ترین؛

به یک اشاره تو شعر ناب شد دل من.

افق! چه خال قشنگی است روی گونه تو!

به محض دیدن تو نکته یاب شد دل من.

« یوسف شیردژم » 

در شب یلدا

 

می توانی به دلم پا بگذاری، بروی

و مرا با خود من جا بگذاری، بروی،

این دل سوخته را دست خدا بسپاری،

همه خاطره ها را بگذاری، بروی؟

بعد از آن صاعقه عشق و هیاهوی نگاه،

می شود ساده از این جا بگذاری، بروی؟

بغض دارم که مبادا سفرت سر برسد.

ترس دارم که مبادا بگذاری، بروی،

روز را در چمدان سفرت حبس کنی

و مرا در شب یلدا بگذاری، بروی.

رسمش این نیست مرا با غزلی سرگردان،

با جنونی لب دریا بگذاری، بروی.

با توام؛ صبر بکن؛ آه! دلت می آید

که مرا بی کس و تنها بگذاری، بروی؟

 

پشت این پنجره ها چشم به راهت هستم.

نکند پشت تماشا بگذاری، بروی!

« شبنم فرضی زاده » 

تشنگی

 

تو با تشنگی دست دادی

و از جان خود دست برداشتی؛

ولی کاش

آن روز،

جهان دست از دامنت برنمی داشت!

« قنبر یوسفی » 

خان و خون

 

خان خون ریخت. خون خان برانداخت.

« غلامرضا نیرودل » 

ابدی

 

بنچاق زمینهایم که گم شد، تصادفا به دست یگانه دشمن ابدیم در روستا افتاد؛ اما او که بسیار شریف و باوجدان بود آن را به من برگرداند و از آن پس، یگانه دوست ابدیم در روستا شد.

« غلامرضا نیرودل »