تو را دوست دارم
که همه فکر می کنند در آسمانی؛
اما فقط من می دانم
که خانه تو،
در آسمان نیست؛
در انگشتهای کوچک من است
و گوشه سمت راست قلبم
که در آن میدانی است
و فواره ای
و نیمکتی
و روی نیمکت،
مادر بزرگم نشسته است
با تسبیح بلند فیروزه
و دعاهائی که وقت تولد،
در گوش من خوانده است.
مادر بزرگ!
مادر بزرگ!
لطفا زنده بمان
و عروسی من را ببین.
می خواهم بر نیمکتی که از
چوبهای خدا ساخته ام
تو برای خوشبختیم،
دعا کنی.
« لاله جهانگرد »