حیف است، اگر مکدر از کینه تو باشم.
آئینه وار بگذار آئینه تو باشم.
تو گوهری و این جا گوهر نمی شناسند.
بگذار من، فقط من گنجینه تو باشم.
سیمرغ و قله قاف افسانه ای قدیمی است.
مثل کبوتر ای کاش بر چینه تو باشم!
من راز سر به مهرم، رازی بزرگ و بی تاب.
بگذار تا قیامت، در سینه تو باشم.
ایام هفته من تکرار روزمرگی است.
تا کی در انتظار آدینه تو باشم؟
« مرتضی امیری اسفندقه »