من برای عاشقی همراز می خواهم که نیست،
یک دل دیوانه ناساز می خواهم که نیست.
من برای گفتن از پیچ و خم زلف نگار،
طبع سیال غزلپرداز می خواهم که نیست.
تا بگویم خال هندو چیست یا معشوق کیست،
شور و شوق « خواجه شیراز » می خواهم که نیست.
من برای گفتن از طرز نگاه ناز یار،
یک زبان تازه و طناز می خواهم که نیست.
عاشقم، دیوانه ام، همراز هم دارم « افق »!
آری؛ اما جرأت ابراز می خواهم که نیست.
« یوسف شیردژم »