زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

آئینه بودن

 

رسید و لحظه ها را روح و جان داد،

تن خشک درختان را تکان داد.

رسید و ذره ذره مثل باران،

به من آئینه بودن را نشان داد.

« علیرضا حکمتی » 

طعم باران

 

رسید و مثل باران شد معطر

و حتی خاک گلدان شد معطر.

دوباره طعم باران و دوبیتی.

تمام لحظه هامان شد معطر.

« علیرضا حکمتی » 

بوی باران

 

دوباره بوی باران، خیس در خیس

و گیسوی درختان، خیس در خیس.

رسید و بی خبر، بی چتر آمد؛

خیابان در خیابان، خیس در خیس.

« علیرضا حکمتی » 

چک برگشتی

 

مرد طلبکار به همراه مأمور پلیس رو به روی در خانه بدهکارش که دو ماهی می شد که از دستش فراری بود ایستاده بود. به محض اینکه مأمور پلیس دستبندش را درآورد تا به مرد بدهکار دستبند بزند، جوان بدهکار پیرزنی را که به طرف خانه می آمد نشانشان داد و با اضطراب گفت: « خواهش می کنم نگذارید مادرم بفهمد که دارید بازداشتم می کنید. » مرد طلبکار قبول کرد و مأمور پلیس پشت درختی پنهان شد. وقتی مادرش رسید، رو به پسرش کرد و گفت: « دیگر نگران نباش پسرم! الان که مسجد بودم، بعد از خواندن نماز، همان طوری که سرم را به دیوار تکیه داده بودم، خوابم برد. در خواب مرد نورانی ای را دیدم که به من گفت: « نگران پسرت نباش. » » سپس در حالیکه اشک می ریخت، ادامه داد: « من دیگر خیالم راحت است که بازداشتت نمی کنند. » پیرزن این را گفت و داخل خانه شد. پسر جوان گفت: « من حاضرم. »؛ اما مرد طلبکار که رنگش مثل گچ سفید شده بود رو به او کرد و گفت: « هر وقت پول داشتی، بیا و بدهیت را بده. من جرأت نمی کنم اعتقاد مادرت را خدشه دار کنم. » و بعد همراه مأمور پلیس سوار ماشین شد و رفت.

« ناصر ارفع »