زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

تلفن اشغال

 

جوان سوار تاکسی شد و گفت: « آقا! حرکت کن. عجله دارم. » راننده سریع پایش را گذاشت روی پدال گاز. پسر جوان چند بار با موبایلش شماره گرفت؛ اما انگار نتیجه ای نداشت. بالاخره عصبانی شد و زیر لب گفت: « یک ساعت است که دارم شماره می گیرم. مدام مشغول است. » بعد نگاهی به آئینه جلوی ماشین انداخت و گفت: « آقا! سریعتر لطفا. » راننده پاسخ داد: « ترافیک قفل شده. چطور سریعتر بروم؟ »؛ اما او بدون توجه به راننده همچنان با گوشیش ور می رفت و شماره می گرفت. بعد از چند لحظه گفت: « لعنتی! اگر این بار هم مشغول باشد، حسابش را می رسم. » گوشی را بغل گوشش برد. منتظر شنیدن بوق آزاد بود که ناگهان با هیجان فریاد زد: « بالاخره آزاد شد. » و بعد از چند لحظه مشغول صحبت با کسی پشت خط شد: « سلام « سپهر »! چرا تلفنت این قدر مشغول است؟ می دانی چند بار شماره ات را گرفتم؟ باهات کار واجبی داشتم. » همچنان ترافیک بود و پسر زمزمه کنان گرم صحبت. آخرش هم گفت: « ممنون « سپهر » جان! چاکرتم. خداحافظ! ». گوشی را هنوز قطع نکرده بود که زنگ خورد. پسر جواب داد: « سلام. حالت چطور است؟ تلفن من مشغول است؟ نه. شاید اشتباه گرفته ای. » میان صحبتش رو به راننده کرد و گفت: « کرایه چقدر می شود آقا!؟ ». وقتی پول را حساب کرد و پیاده شد، همچنان با موبایلش گرم صحبت بود. بیچاره طرف راست می گفت. نیم ساعتی بود که مشغول صحبت با تلفن بود.

« مهسا کرد زنگنه »