زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

لحظه ای صبر کنید تا واقعا ببینید!

 

همانطور که به زندگی روزانه خود ادامه می دهید، به چه میزان به مردم و حوادث پیرامون خود توجه دارید؟ آیا گاهی برای مراقبت از افراد نیازمند کمک، از دنبال کردن اهداف خود دست می کشید؟ آیا تا به حال زمانی که درمانده و مستأصل بوده اید، کسی به شما دست یاری داده است؟ در داستان واقعی زیر، مردی که نگرانی اصلی وی شغلش بوده پس از یک اتفاق ساده، دیدگاه و شیوه نگرش خود را به زندگی تغییر یافته می بیند. بیایید ببینیم این اتفاق چیست و دیدگاه این مرد نسبت به جهان اطرافش چگونه تغییر می یابد.

همه ما این گفته را شنیده ایم که می گوید: « به خاطر داشته باش بایستی و گلهای سرخ را بو کنی. » اما به واقع، به چه اندازه از زندگی پر جنب و جوش و پرسرعت خود دست می کشیم تا به جهان اطرافمان توجه داشته باشیم؟ بیشتر اوقات چنان سرگرم برنامه های روزانه پرمشغله، افکارمان در مورد قرار ملاقات بعدی، ترافیک و در کل، زندگی هستیم که حتی متوجه نمی شویم افراد دیگری هم در نزدیکی ما وجود دارند. من به اندازه هر کس دیگری در بی توجهی به دنیا به این شیوه مقصرم؛ بخصوص هنگامی که در خیابانهای پرازدحام در حال رانندگی هستم. لیکن چند وقت پیش، شاهد حادثه ای بودم که به من نشان داد چطور سرگرم بودن در جهان کوچک شخصی ام مرا از آگاه شدن کامل از تصویر جهان بزرگتر اطرافم باز داشته است.

مشغول رانندگی برای رفتن به یک قرار ملاقات کاری بودم و طبق معمول، آن چه را که قرار بود بگویم در ذهنم طراحی می کردم. به تقاطعی شلوغ که چراغش تازه قرمز شده بود رسیدم. با خود فکر کردم: « بسیار خوب. اگر از ماشینهای دیگر جلو بزنم، می توانم چراغ بعدی را رد کنم. » ذهنم به چرخش نما و ماشینم آماده حرکت بود که ناگهان خلسه ای که در آن فرو رفته بودم با منظره ای فراموش ناشدنی از هم گسست. زوج جوانی که هر دو کور بودند؛ در حالیکه ماشینها در همه جهات، با سرعت از کنارشان می گذشتند، بازو به بازوی یکدیگر از این تقاطع شلوغ عبور می کردند. مرد دست پسر کوچکی را در دست داشت؛ در حالیکه زن آویز کودکی را محکم به سینه اش چسبانده بود؛ آشکار بود که بچه ای را حمل می کرد. هر یک عصای سفیدی داشتند که آن را باز کرده و در جستجوی نشانه هایی بودند تا آنها را به آن سمت تقاطع هدایت کند. در ابتدا تکان خوردم. آنها داشتند بر چیزی که احساس می کردم یکی از ترسناکترین معلولیتهاست فائق می آمدند؛ کوری. با خود اندیشیدم: « آیا کور بودن وحشتناک نیست؟ » وقتی مشاهده کردم آن زوج از خط عابر پیاده عبور نکرده و در عوض، به صورت مورب و مستقیم، به وسط تقاطع منحرف می شوند، فکرم ناگهان در اثر ترس و وحشت ناشی از آن گسسته شد. بدون اینکه متوجه خطری که تهدیدشان می کرد باشند، مستقیم به سمت مسیری که ماشینها به سمت آنها می آمدند گام برمی داشتند. نگرانشان بودم؛ چرا که نمی دانستم آیا سایر رانندگان متوجه هستند چه اتفاقی دارد می افتد.

همانطور که از ردیف جلوی ترافیک مشغول تماشا بودم ( من به آن چه که در حال رخ دادن بود اشراف خوبی داشتم )، معجزه ای جلوی چشمانم رخ داد. همه ماشینها در همه جهات به طور همزمان، ایستادند. هیچ صدای گوشخراشی از ترمزها و حتی هیچ صدای کوتاهی از بوق ماشینها به گوش نرسید. حتی هیچ کس فریاد نزد: « از سر راه برو کنار! » همه چیز یخ زده بود. به نظر می رسید در آن لحظه، زمان برای آن خانواده، آرام و بی حرکت ایستاده بود. در حالیکه شگفت زده بودم، به ماشینهای اطراف نگاهی انداختم تا مطمئن شوم همه یک چیز را می بینیم. متوجه شدم توجه همه نیز بر آن زوج متمرکز شده است. ناگهان راننده سمت راست من عکس العمل نشان داد. در حالیکه سرش را از ماشین بیرون آورده بود، فریاد زد: « به سمت راستتان. به سمت راستتان! » سایر مردم؛ همانطور که از او تبعیت می کردند، یکصدا فریاد زدند: « به سمت راستتان! »

آن زوج بدون از قلم انداختن ذره ای، با تبعیت از راهنماییها، مسیرشان را تنظیم می کردند. با اعتماد به عصاهای سفیدشان و فریادهایی از برخی شهروندان نگران توانستند به سمت دیگر خیابان بروند. همینکه به جدول کنار خیابان رسیدند، فکری به ذهنم رسید - آنها هنوز دوش به دوش هم بودند. از حالت بی احساس چهره شان شوکه شده و فکر می کردم آنها واقعا نمی دانند چه اتفاقی در اطرافشان، در حال وقوع است.  با این وجود، بلافاصله متوجه شدم همه آنهایی که در آن تقاطع ایستاده اند نفسهای راحتی می کشند.

همانطور که به ماشینهای اطراف نگاه می کردم، راننده سمت راستم بدون صدا و فقط با حرکت دادن لبها، این سخنان را بیان کرد: « وای! دیدی؟ » راننده سمت چپم می گفت: « نمی توانم باور کنم. » گمان می کردم همه از آنچه که شاهدش بودیم، عمیقا دچار تکان شده بودیم. اینجا موجودات انسانی ای حضور داشتند که برای کمک به چهار نفر نیازمند، برای لحظه ای از خود بیرون آمده و به آنچه که پیرامونشان می گذشت توجه کرده بودند.

از زمانی که این اتفاق رخ داد، چندین بار به این موقعیت برگشته، درباره اش فکر کرده و چندین درس قدرتمند از آن گرفته ام. اولین درس این است: « از سرعتت بکاه و گلهای سرخ را بو کن. » ( چیزی که تا آن موقع، به ندرت انجام داده بودم. ) از سرعتتان کم کنید تا اطرافتان را دیده و آنچه را که همین حالا، روبروی شما وافعا در حال وقوع است مشاهده کنید. آیا این و شما تشخیص خواهید داد که این لحظه همه آن چیزی است که وجود دارد و مهمتر از آن، این لحظه همه آن چیزی است که شما باید در زندگی تغییر ایجاد کنید؟

دومین درسی که آموختم این بود که ما قادریم علیرغم موانع به ظاهر غیر قابل عبور، از طریق ایمان به خود و اعتماد به دیگران، به اهدافی که برای خود تعیین می کنیم دست یابیم. هدف زوج کور تنها این بود که صحیح و سالم به سمت دیگر خیابان برسند. مانع آنها هشت ردیف ماشین بود که مستقیم به سمت آنها نشانه رفته بودند. با این حال، بدون تشویش و تردید، به سمت جلو گام برداشتند تا اینکه به هدفشان رسیدند. ما نیز برای رسیدن به اهدافمان، می توانیم با گذاشتن چشم بند بر روی موانعی که بر سر راهمان ایستاده اند، به سمت جلو حرکت کنیم. باید به قوه شهود خود اعتماد کرده و راهنماییهای سایرینی را که ممکن است نسبت به ما بینش وسیعتری داشته باشند بپذیریم.

و بالاخره آموختم از نعمت بینایی خود حقیقتا سپاسگزار باشم؛ چیزی که بیشتر اوقات آن را بی اهمیت می انگاشتم. می توانید تصور کنید زندگی بدون چشم چقدر متفاوت می شد؟ سعی کنید برای لحظه ای هم که شده تجسم کنید به سمت تقاطعی شلوغ در حال حرکت هستید؛ بدون اینکه قادر به دیدن باشید. چه راحت هدایای باورنکردنی و شگفت انگیز زندگیمان را فراموش می کنیم!

همانطور که از آن تقاطع شلوغ دور می شدم، این کار را با آگاهی بیشتر از زندگی و احساس ترحم بیشتر به دیگران؛ نسبت به وقتی که به آنجا آمده بودم، انجام می دادم. از آن به بعد، تصمیم گرفتم همانطور که مشغول انجام فعالیتهای روزانه هستم، زندگی را واقعا دیده و از استعدادهای خدادادی ام برای کمک به افراد دیگری که کم شانستر بوده اند بهره بگیرم.

همان گونه که به گذران زندگی مشغولید، لطفی در حق خود کنید: سرعتتان را کم کرده و عجله نکنید تا واقعا ببینید. لحظه ای بایستید تا ببینید درست در همین لحظه؛ جائی که در آن قرار دارید، چه اتفاقی در اطرافتان در حال وقوع است. ممکن است دارید چیز شگفت انگیزی را از دست می دهید.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 »