زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

از لحظات کوچک کمال استفاده را ببرید!

 

شاید مثال لیوانی را که نیمی از آن خالی و نیم دیگرش پر است شنیده باشید. وقتی به آن می نگرید، کدام نیمه اش را مشاهده می کنید؟ زندگی را چگونه می بینید؟ آیا آن را مجموعه ای از مشکلات و دردسرها می بینید یا با وجود همه مشکلاتی که دارد، از هر لحظه آن واقعا لذت می برید؟ در داستان زیر، نویسنده بعد از مرگ مادرش، نگرشی متفاوت به زندگی پیدا می کند. آیا فکر می کنید شما هم به تجربه ای مشابه نیاز دارید تا در نگرشهای خود تغییر ایجاد کنید؟

19 ساله بودم که شنیدم مادرم سرطان دارد و مدت زیادی زنده نمی ماند. تازه سال اول دانشگاه را تمام کرده بودم؛ ولی بین پنج بچه، از همه بزرگتر و مادرم در حال مرگ بود. بنابراین در ابتدای شروع آنچه که قرار بود سال دوم دانشگاهم باشد، تمام وسایل دانشگاهم را داخل چمدان گذاشته و در عوض، خود را در خانه ای در حومه های شهر، در حال پختن بیف لوف و تزریق مقادیری مورفین دیدم. شگفت آور است که بتوانید در عرض یک سال، کلی چیز یاد بگیرید. ماه سپتامبر به خانه رفتم و ماه ژانویه بود که مادرم مرد. تا ماه آوریل، متوجه شدم از میان خرابه های زندگی ام که تا آن موقع، آن را شناخته بودم، چیزی به دست آورده ام: هنوز زنده بودم و به واقع، می توانستم از احساس پر و دوباره خالی شدن ریه هایم احساس شادی کنم. به گلهای نرگس و آزالیا نگاه کردم و به خدا نیز؛ زیبا بودند.

به دانشگاه برگشته و به بچه های اطراف که زندگی را نوعی چیز ملال آور می دیدند نگاه انداختم و متوجه دگرگونی اساسی ای در خود شدم؛ چرا که دیگر نمی توانستم زندگی را چیزی جز یک هدیه ببینم. آه، گاه به گاه این حس را از دست داده ام! روزهای بد و روزهای خوب. چرخه های زندگی و حالات فکری و روحی تیره و تار. ما در دوره سختی به سر می بریم که در آن، بدبینی یک رسم است و برخی روزها، از خواب بیدار می شویم و روی صفحه اول روزنامه ها، متوجه می شویم به کلی توانایی انسان را در آزارگر و مخرب بودن، دست کم گرفته ایم.

و هنوز ... و هنوز. همه اینها عالی هستند - مکالمات و روابط و صحنه آراییها در میان همه این مشکلات. به همین دلیل است که وقتی به خطر می افتد، عمیقا متوجه اش می شویم - زیرا اگر درباره زندگی فکر کنیم، می فهمیم چقدر می تواند ساکت و شگفت انگیز باشد. می دانیم اگر تنها شش ماه از آن مانده باشد، تا آنجایی که در توان داریم با دو دست، محکم به هر روز و هر ساعت چنگ می زنیم.

طعنه آمیز است که آن را فراموش می کنیم. قبل از اینکه آن را به خاطر بیاوریم، نسبت به همیشه، زمان بیشتری داریم؛ ماهایی که با دستگاههای دارای فنآوری بالا، ماشینها و اتاقهای نشیمن احاطه شده ایم - چیزهایی که به گمان پدربزرگها و مادربزرگهایمان، فقط افراد پولدار می توانند داشته باشند. هنوز به جای لذت بردن، نیمه خالی لیوان را می بینیم. شغلهای ما زمان زیادی از ما می گیرند. فرزندان ما مسئولیتی وحشتناک هستند.

بیایید صادق باشیم. برخی دچار آشفتگی ناشی از وفور نعمت هستند. زندگی چیز خوبی است و به همین دلیل هم هست که مجبور به بهتر کردن آن هستیم. اگر هر یک از ما از چیزی که دریافت می کنیم به دیگران ندهیم، به خاطر همه چیزهایی که دریافت می کنیم، مورد تمسخر قرار می گیریم.

آسان است به خود بگویید: « نمی توانم بیشتر از یک دقیقه، وقت بگذارم. در طول روز، ساعات کافی وجود ندارد. » هر گاه این حس به من دست می دهد، روزی را به خاطر می آورم که با خانمی که دو بار در هفته، در نوانخانه ای در مجاورت ما کار می کرد گذراندم. او شوهری پرمشغله و دو بچه داشت که باید در کنار شغلش، از آنها نگهداری می کرد و من کنار ظرفشویی می ایستادم و او را که مشغول خراشیدن پوست هویجها بود نگاه می کردم و به او می گفتم: « چگونه می توانی زمان انجام این کار را پیدا کنی؟ » به صفی از مردان و زنان که بیرون از آنجا تشکیل شده بود نگاهی انداخت و در حالیکه به دشواری از پوست کندن بازمی ایستاد، پاسخ داد: « چطور نتوانم؟ »

سؤال این نیست که آیا همه ما این کار - کمک به دیگران - را خواهیم کرد یا نه؛ زیرا باید آن را انجام دهیم. ابتدا باید بفهمیم چقدر نعمت داریم. زندگی چیزی آسمانی است. منظورم از منظر کلی نیست؛ بلکه از نظر اجزای ریز تشکیل دهنده آن است: احساسی که دستان یکی از فرزندانم در من ایجاد می کند، شکل نگاه کردن همسرم هنگامی که با چراغی روشن در پشت سر، مشغول مطالعه است، فتوچینی، فاج ( آب نبات نرم که از کره، شیر، شکر، شکلات و ... درست می کنند )، « غرور و تعصب ». زندگی از لحظات تشکیل شده است؛ تکه هایی کوچک از نقره در میان گستره ای طولانی از شن. خوب بود، اگر خود به خود می آمدند؛ اما با زندگی پرمشغله ای که به ما داده شده، این اتفاق نمی افتد. باید برای آنها فرصت ایجاد کنیم.

بنابراین من این چالش و مبارزه را پیشنهاد می کنم: یاد بگیرید شاد باشید. یاد بگیرید به همه چیزهای خوبی که در جهان وجود دارد نگاه کنید و مقداری از آن را به دیگران بدهید؛ چرا که با اشتیاق، به آن اعتقاد دارید. چیزهای خوب زندگی را که گاهی در غبار برنامه های روزانه پرمشغله مان رها می شوند در آغوش بگیرید. بدون احساس رضایت درونی ای که این چیزها با خود به همراه می آورند، دستاوردهای ما چیزی بیش از یک عالمه رزومه نیستند و یک روزمه در یک شب زمستانی، فقط دل خوش کنک و تسکینی جزئی است.

گویندلین بروکس نوشته است:

« از لحظه کوچک کمال استفاده را ببر. به زودی خواهد مرد.

و خواه زخم عمیق باشد یا طلا، دوباره

به همان شکل قبلی، باز نخواهد آمد. »

گاهی اوقات این طرز فکر را از دست می دهیم و گاهی دوباره از طریق درسهای سخت، آن را به دست می آوریم؛ همان طریقی که من کسبش کردم؛ زیرا سالی که مادرم مرد، چیزی جاودان و پایدار درباره زندگی یاد گرفتم و آن اینکه باشکوه است و هیچ کدام از کارهای ما نباید باعث شود آن را کم ارزش و کم اهمیت بدانیم.

منبع: ترجمه شده از کتاب « Developing Reading Proficiency In English 3 »