زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

از بس که توئی!

 

در سرم،

بیابانهای تو.

در دلم،

دریاهای تو.

حیرانم، حیران؛

چنان که نمی دانم

آسمان را کجا جا دهم

یا شیطان را

از کجای جهان برانم

که این جا دیگر جا نیست؛

از بس که توئی،

از بس که من نیستم.

« ضیاءالدین خالقی » 

هر بار که دستم را می فشاری!

 

هر بار که دستم را می فشاری،

پرنده دیگری آزاد می شود

و ماهی کوچکی،

به دریا برمی گردد.

« علیرضا عباسی » 

شاید زنبورها احساس کنند!

 

شاید زنبورها،

احساس کنند

گل سر کوچکت را

در جیب پیراهنم.

« علیرضا عباسی » 

آنها

 

نمی دانستم

زنهای زیبا صبر نمی کنند تا بزرگ شویم.

بر جائی که علفها ایستاده بودند

سبز شدیم

و آنها،

به بهانه های مختلفی،

دیگر زیبا نبودند.

« ع. ج. بی نام » 

پیرمرد گاریچی

 

درد داد می زد در پیرمرد گاریچی.

خسته بود و بی یاور پیرمرد گاریچی.

صبح زود قسمت شد حمل بار سیمانی.

شادمان و ناباور پیرمرد گاریچی.

کیسه های سنگین را چید او کنار هم؛

آن شکسته لاغر، پیرمرد گاریچی.

نبض او کمی شد کند، داد زد سرش معمار:

« یک ردیف بالاتر، پیرمرد گاریچی! ».

بعد مرگ او دیدیم رو به روی هر بنگاه،

یک ردیف سرتاسر پیرمرد گاریچی.

سرگذشت شومش را هر جوان بیکاری،

تلخ می شنید از هر پیرمرد گاریچی.

یاد او نخواهد رفت از ضمیرمان هرگز؛

آن شهید نان آور، پیرمرد گاریچی.

« قدرت ملکی »