زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

خمیازه

 

اندوه کاشته شده در درونم،

خمیازه می کشد گاهی؛

ولی هرگز امید،

هرگز،

نه خمیازه می کشد

و نه رهایم می کند.

« تیری بباوی » 

مسافر

 

آن که به سفر رفت

شاید بازنگردد.

آن که کوچ کرد

شاید بازنگردد؛

ولی هرگز،

نشنیده ایم

خورشید

از طلوع کناره گیری کرده باشد.

« تیری بباوی » 

دریا

 

خدای من!

تو را سپاس می گویم

که دریا را

آفریدی

تا بدانم

همیشه،

جائی برای دور شدن از خاک هست.

« بلند نوین » 

انواع لذات و آلام در وجود انسان

 

لذتهای جسمی چیزی نیستند به جز رفع درد. پس، آن چه را که در وقت خوردن لذت می دانی چیزی نیست؛ جز رفع درد گرسنگی و آن چه را که هنگام مجامعت لذت می شماری نیست؛ مگر ازاله منی. همچنین لذتها و دردهای انسان منحصر به لذات و آلام جسمی نیستند و برای هر یک از قوای چهارگانه انسان؛ یعنی عقل، شهوت، غضب و وهم، لذات و آلامی است. لذت قوه شهویه در خوردن، نوشیدن، جماع و سایر لذات شهویه است و درد آن نرسیدن به آنها و اگر اکثر اوقات در کار آراستن طعامهای لذیذ یا خواستن زنهای زیبا و ... هستی نام انسان را بر خود منه و خود را یکی از چهارپایان بدان. لذت قوه غضبیه رسیدن به منصب و جاه، برتری بر دیگران، زدن، شکستن، فحش دادن، اذیت و آزار و مانند اینهاست و درد آن در عدم رسیدن به آنها و اگر اکثر اوقات خود را در این احوال دیدی، خود را از زمره انسان مشمار و خود را سگی گزنده یا گرگی درنده بدان. لذت قوه وهمیه نیز مکر، حیله، نزویر و نیرنگ است برای رسیدن به اهداف شهوانی یا اهداف قوه غضبیه و درد آن دوری از آنها و اگر اکثر اوقات خود را در کار مکر و حیله دیدی، خود را از حزب بنی آدم خارج بدان؛ چرا که شیطان مجسم هستی و اما لذت قوه عاقله تحصیل پیوسته معرفت الهی و کسب صفات نیک، عبادت پروردگار، اطاعت از رسول خدا، طلب راه سعادت و وصول به مرتبه قرب خداوند است و درد آن دوری از اینها و اگر بیشتر اوقات در این حال هستی، خود را انسان حقیقی بدان که عالم آن از عالم ملائکه بالاتر و رتبه اش از رتبه آنها والاتر است.

منبع: کتاب « معراج السعاده » 

قوای چهارگانه علت وجود تنازع و اختلاف در وجود آدمی است!

 

تن آدمی مملکتی است که خداوند عالم آن را به عنوان ابزاری در اختیار روح قرار داده و در آن، اعضاء، جوارح، حواس و قوای ظاهری و باطنی فراوانی به عنوان لشکر و خدم نهاده است که هر یک از آنها خدمتی معین و شغلی معین دارند. از میان این لشکر، چهار قوا می باشند که حکم کارفرمایان و سران لشکر را دارند و سایر قوا زیردستان و فرمانبران آنها هستند. این قوای چهارگانه عبارتند از: عقل، شهوت، غضب و وهم. عقل کار ادراک حقائق امور، تشخیص میان خیر و شر، امر به افعال نیک و نهی از افعال بد را داراست. در واقع، عقل وزیر روح است و همواره در تدبیر است تا روح از صلاحدید او تخطی نکرده و اوامر و نواهی او را اطاعت کند تا به امر مملکت که بدن باشد نظم بخشد و روح بتواند با سهولت اسباب سفر عالم قرب را فراهم کند. قوه شهویه نیز به بقاء بدن در این دنیا که وسیله تحصیل کمال نفس است کمک می کند؛ چرا که زندگی چند روزه انسان در این دنیا موقوف است به خوردن، نوشیدن، تناسل و ...؛ اما به شدت طماع، دروغگو، فضول و خرابکار است و تلاش می کند روح را از مشورت با وزیر که عقل است بازدارد تا روح بدون آنکه صواب و فساد کاری را دانسته باشد، در امر خوردن، نوشیدن، جماع، لباس، مسکن و ... از او متابعت کند.  فایده قوه وهمیه نیز فهمیدن امور جزئی و دانستن دقائق اموری است که به وسیله آنها، به مقاصد مورد نظر می توان رسید و کارش مکر، خدعه، پنهان کردن حقیقت، خیانت و فتنه است و می خواهد که سلطان مملکت بدن؛ روح، مطیع و فرمانبردار او باشد تا به هر چه از فریفتن، شیطنت، فساد و مکر که فرمان می دهد عمل کند و اما قوه غضبیه کار دفع مضرتهای خارجی را از بدن دارد و تند و تیز و بی باک و شریر است و طالب کشتن، زدن، شکستن، بستن، ظلم، دشمنی و بغض است و در صدد است تا روح را فریب دهد تا فرمان عقل را اطاعت نکرده و به آن چه که او اشاره می کند عمل کند و شغلش همانند درندگان، دریدن و آزار و اذیت است.

به دلیل اختلاف هواهای این قوای چهارگانه و تفاوت آراء آنهاست که مملکت بدن پیوسته میدان نزاع آنهاست. گاهی آثار فرشتگان و اعمال قدسیان در آن ظاهر می گردد و زمانی افعال چهارپایان، ساعتی شغل درندگان و لحظه ای آثار شیاطین. اگر سلطنت این مملکت از آن عقل باشد، آثار ملائکه در آن ظاهر می گردد، احوال مملکت نظم یافته و صاحب آن داخل صنف فرشتگان می شود. در صورت غلبه قوه شهویه، فرد داخل حزب چهارپایان می گردد و اگر قوه وهمیه غلبه کند، فرد ورود به حزب شیطان کرده و در صورت غلبه قوه غضبیه، در حزب درندگان قرار می گیرد. البته منشأ نزاع و جدال در مملکت نفس، قوه عاقله است؛ چرا که با سایر قوا جدال می کند تا اجازه ندهد نفس را مطیع خود کرده و خلاف صوابدید عقل عمل کنند؛ اما سایر قوا هیچ نزاعی با یکدیگر ندارند و هیچ کدام از آنها به خودی خود، منکر فعل دیگری نیستند و مانع اعمال یکدیگر نمی شوند؛ همان گونه که در حیوانات که بر خلاف انسانها فاقد قوه عاقله هستند مشاهده می شود که هیچ مجادله ای در نفوسشان نیست. ملائکه نیز که سراسر قوه عاقله هستند و در وجودشان هیچ یک از قوای دیگر وجود ندارد خالی از نزاع هستند. این گونه است که « حضرت علی (ع) » می فرمایند: « خداوند مخصوص کرد ملائکه را به عقل و به ایشان بهره ای از شهوت و غضب نداد و مخصوص ساخت حیوانات را به شهوت و غضب و آنها را از عقل بی نصیب گردانید و مشرف کرد انسان را به همه اینها. پس اگر شهوت و غضب را مطیع عقل کند، از ملائکه افضل خواهد بود؛ زیرا که با وجود منازع، خود را به این مرتبه رسانیده؛ ولی ملائکه را منازع و مزاحمی نیست. » و از این جا معلوم می شود که انسان اگر مطیع شهوت و غضب گردد، پست تر از حیوانات خواهد بود؛ زیرا که با وجود معین و یاوری مانند عقل، اطاعت شهوت و غضب را کرده است؛ حال آنکه سایر حیوانات یاوری مثل عقل ندارند.

به یاد داشته باشید که از تهذیب هر یک از این قوا، صفت نیک خاص آن قوه ظاهر می گردد. از تهذیب قوه عاقله صفت حکمت حاصل می گردد؛ از تهذیب قوه وهمیه ملکه عدالت ظاهر می شود، از تهذیب قوه غضبیه صفت شجاعت به هم می رسد و از تهذیب قوه شهویه صفت عفت هویدا می شود. هر کدام از این صفات خود می توانند مصدر صفات نیک دیگر شوند؛ همچنانکه حکمت مصدر دانائی و زیرکی، حسن تدبیر، توحید و امثال آن می گردد، شجاعت منشأ صبر، علو همت، وقار و مانند اینها می شود و عفت سبب گشاده روئی، حیاء، سخاوت، امانت و مانند اینها می گردد و صفت عدالت هم که خود مصدر صفات نیک دیگریست. صفت حکمت عبارت است از علم به حقائق موجودات به آن صورتی که هستند و لازمه آن رسیدن به یقین در مورد آن حقائق است؛ نه صرفا فراگرفتن و تقلید از آنها؛ چرا که در صورتی که فرد در مورد آموخته های خود یقین حاصل نکرده باشد، مانند طفلی می ماند که خود را شبیه مردان کند و سخنان آنها را تکرار کند یا مثل حیوانی است که برخی سخنان را از آدمی آموخته باشد و طوطی وار آنها را بیان کند و چنین فردی حکیم نیست. فردی هم که به صفت عفت رسیده باشد قوه شهویه اش را در فرمان و اطاعت عقل درآورده است و از آن چه که موجب مفسده است کناره می جوید. لازمه رسیدن به عفت این است که آن را به جهت رسیدن به کمال و تحصیل سعادت دنیا و آخرت انجام دهد؛ چرا که بسیاری از مردم هستند که ترک دنیا کرده اند به جهت رسیدن به مقاصد دنیوی و همچنین، کسانی هستند که به سبب اضطرار، بی آلتی و بی قوتی، حدوث بیماری و یا به جهت اینکه از بسیاری از آن لذتها متنفر شده اند و یا از بیم اطلاع مردم و ترس از ملامت و سرزنش ایشان ترک لذت کرده اند و به چنین کسانی نمی توان عفیف گفت؛ بلکه صاحب عفت کسی است که با وجود سلامتی قوا و علم به کیفیات لذات و مهیا بودن اسباب و آلات و بدون ترس از ایجاد مریضی و در کل، بی آنکه مانعی خارجی وجود داشته باشد، در رسیدن به لذات دنیویه، پا از جاده اطاعت از شرع و عقل بیرون نگذارد. در مورد صفت شجاعت نیز فردی شجاع خوانده می شود که به سببی غیر از مقاصد دنیوی دست به بی باکی زند و قبل از آن نیز با عقل خود مشورت کند؛ چرا که در برخی مواقع، عقل انسان را از انداختن خود در بعضی مهالک بر حذر می دارد و فاصله گرفتن فرد از آن مهلکه ها عین شجاعت است. پس، فردی که به سبب به دست آوردن جاه و مال، رسیدن به معشوقه صاحب جمال یا از ترس از امیر و سردار یا مشهور شدن در میان مردم  یا به دلیل تعصب طائفه ای و ... دست به امور متهورانه می زند یا بدون مشورت با عقل، خود را در معرض خطر قرار می دهد شجاع نیست. برای شجاع حقیقی، محافظت از ننگ و نام بالاتر از زندگی چند روزه دنیاست. چنین فردی مردن با نام نیک را مردانگی می داند تا اینکه به جهت دو روزه حیاتش، از سر ناموس و آبرویش بگذرد؛ چنانکه « حضرت علی (ع) » می فرمایند: « ای مردم! به درستی که شما اگر کشته نشوید، خواهید مرد. قسم به خدائی که جان پسر « ابوطالب » در دست اوست که هزار ضربت شمشیر بر سر آسانتر و گواراتر است از اینکه آدمی در بسترش بمیرد! ». همچنین است در مورد صفت عدالت که اگر فردی به دلیل ریا، تسخیر دلهای مردم، به دست آوردن مال آنها، رسیدن به منصب و مقام، تقرب به وزیر و پادشاه و ... وانمود به عادل بودن نماید عادل نیست؛ بلکه عادل کسی است که این صفت در او ملکه شده است و جمیع افعال فرد بدون غرض و هدف دنیوی، بر اساس اعتدال باشد.

منبع: کتاب « معراج السعاده »