عادت کرده بودم
به تو.
شکوفه ای بر درخت زرد تنهائیم!
عادت کرده بودم
به تو
که نور می پاشیدی بر صورتم،
در هر طلوع
و سرخ می شد گونه هایم،
با هر غروب.
به تو،
عادت کرده بودم.
« مهتاب رجبی کیا »
دکتر کجائی؟
کتابخانه در تابستان،
تنگی نفس دارد،
در سه فصل دیگر،
افسردگی تنهائی.
« نیلوفر شهسواریان »
دلم از قافیه ها دلگیر است
و از این وزن عروضی سیر است.
شعرهایم سر دعوا دارند.
خود من با خود من درگیر است.
دلم از سادگیش خسته شده.
پی پیچیده ترین تعبیر است.
همه دنبال مقصر هستند.
کی به دنبال خود تقصیر است؟
در میان دل من دلتنگی،
تند و بی فاصله در تکثیر است.
« سیده زینب حسینی »
سر بخور.
سر بخور، دعای ساده من،
از این سوی رنگین کمان،
به آن سو؛
که خدا سر خوردن دعاها را دوست دارد!
« لاله جهانگرد »