طرح چشمان تو در آینه مسحورت کرد.
باز زیبائیت از فهم خودت دورت کرد.
آفرین دگران در تو حقیقت را کشت.
حرف مردم کر و پندار خودت کورت کرد.
ساکت و ساده و پابند تواضع بودی.
« دوستت دارم. » من بود که مغرورت کرد.
نمک شعر نمکگیر نکردت؛ اما
بیش از اندازه دلچسب شدن شورت کرد.
این جنایت همه بر گردن دیوان من است؛
که چرا هر غزلش این همه مشهورت کرد.
« دکتر مهدی عابدی »
ای مرغک خرد! ز آشیانه،
پرواز کن و پریدن آموز.
تا کی حرکات کودکانه؟
در باغ و چمن چمیدن آموز.
رام تو نمی شود زمانه.
رام از چه شدی؟ رمیدن آموز.
مندیش که دام هست یا نه.
بر مردم چشم دیدن آموز.
شو روز به فکر آب و دانه.
هنگام شب آرمیدن آموز.
« پروین اعتصامی »
نوائی در شبم هر شب بلند است
که در هر پرده اش هفتاد پند است.
بزن همسایه جان، پرشور و جانسوز!
دلم در هفت بندت بندبند است.
« بابک حسین زاده برجوئی »
سحر خورشید را از گوش وا کن.
به نرمی تکمه از تنپوش وا کن.
زمستان است و سرما استخوان سوز.
بهارم! یک بغل آغوش وا کن.
« بابک حسین زاده برجوئی »
من عادت کرده ام
دنیا را سیاه ببینم.
پای این نسخه را
هیچ چشم پزشکی،
امضاء نکرده است.
« فرهاد دنیاپور »