زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

هنوز

 

آن قدر کاغذ سیاه کردم

که شب بیمه شد؛

اما هنوز

شعر سپیدی نسرودم.

« قنبر یوسفی » 

زمستان

 

آوازت،

تنها هلهله آدم برفیهاست

که سرما را

با غرور رقصیده اند.

ببین

وقتی خداوند،

بر زمین و زمان عشق می پاشد،

زمستان هم فصل خوبی است

برای عاشقی

و چه دلپذیر می شود خورشید،

به هنگامی که

نگاههای آرزومندان،

تنها بهار را بفهمند!

« بهار فصل کمی نیست. »

« اصغر رضائی گماری » 

وقتی آمدی، بیدارم کن!

 

پیرزن کنار پنجره نشسته بود. نگاهش را به گلدانی که کنارش بود و گلهایش پژمرده شده بودند دوخت. یادش آمد آن را آخرین باری که فرزندش به دیدنش آمده بود، آورد. نگاهش را از گلدان برچید و به کودکی که دست در دست مادرش از عرض خیابان می گذشت چشم دوخت. به یاد سالهای جوانیش افتاد و فرزندش که نگاه بی قرار مادر را از یاد برده بود. به سختی از جایش بلند شد. گلدان کنار پنجره را برداشت و به حیاط رفت. خاک گلدان را با خاک باغچه یکی کرد. گلهای پژمرده زیر خاک فرو رفتند. به اتاقش برگشت. کاغذی برداشت و روی آن چیزی نوشت و همان طوری که آن را در دست داشت، به خواب رفت. ساعتی بعد، پرستار گوشی تلفن را برداشت: « آقای مهندس! لطفا زود خودتان را برسانید. متأسفانه مادرتان ... . » و صدای هق هق گریه اش فضای خانه را پر کرد. حالا پسر پس از مدتها آمده بود. پرستار گامی به جلو برداشت و گفت: « تسلیت می گویم. من که آمدم، ایشان ... . کاغذی هم در دستشان بود. من برش نداشتم. بهتر است خودتان آن را بردارید. » پسر به اتاق مادرش رفت. چهره مادر با تمام مهربانیش برای همیشه سرد شده بود. دستش را جلو برد و کاغذ را برداشت. روی آن نوشته شده بود: « پسرم! وقتی آمدی، بیدارم کن. » قطره اشکی از چشم پسر روی دست مادرش چکید.

« محدثه عابدین پور » 

ستایش از آن توست که با من می آئی!

 

در قلبم،

سه راه پیداست.

در انتهای یک راه تو ایستاده ای.

 

در انتهای راه دوم،

آه، در انتهای راه دوم هم

تو ایستاده ای!

 

و راه سوم.

راه سومی در کار نیست.

تنها جاده ای هست

که قرار است با رفتن،

درستش کنیم.

تو در ابتدای جاده در انتظار منی.

« لاله جهانگرد » 

یافتن

 

تو،

گریختی و

من،

کلمه ای برای یافتنت،

نیافتم.

« علی غنمی جابر »