زیر درخت امید نشستن،
نمی خواهد فهم قانون زندگی.
نمی فهمند حرفهایت را.
درد را شرح نده.
لال شو.
« سارا یزدیزاده »
بوی آفتاب می دهی.
شبها هم مهتاب می شوی در قاب پنجره.
دلتنگیهایم را پرت می کنم آن دور دورها؛
حتی دورتر از آن کوهی
که عمو زنجیرباف،
کاردستیهای کوچکم را گم می کرد.
به تو نزدیک می شوم.
پس از بغضهای نمناک،
روشنتری از رنگین کمان،
بوی آفتاب می دهی.
« غزل آزادی چگنی »
قفس،
برای پرنده امیدوار،
فرصتی برای فکر کردن به آزادی،
برای پرنده ناامید،
فرصتی برای فکر به مرگ.
« فاطمه علیزاده »