زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

زمین سبز

راه حلّهائی برای آلودگی پلاستیک

گیر

 

مدرسه گاهی،

محیطی تنگ و بی آزادی است؛

چون لب آقای ناظم،

خالی از لبخند و جوک یا شادی است.

من که زحمت می کشم،

قید خواب صبح را هم می زنم،

کفش رنجه می کنم،

می روم تا مدرسه

یا که با دنیائی از کار و هزاران مشغله،

بی شکایت، بی گله،

می نشینم در کلاس،

پای درس و بحث و پند،

من که هر پیراهنم آستین دارد دو تا،

- آن هم بلند -

دکمه هایش را همیشه بسته ام تا خرخره،

آخر چرا

باز هم مغضوب آقای عجیب ناظمم:

« زلف بر باد مده ای مسخره! »؟

« حسین تولائی » 

دعاهای خاموش

 

دنبال من می دوید

دختر ساده ای که نوجوانی من بود؛

با سایه ای بی اندازه براق

و سری که به یک طرف خم کرده بود

و دعاهائی کوچک.

 

ایستادم

تا در پیچ کوچه ببینمش.

نفس نفس می زد.

رسید.

آرامش کردم

و دعاهای کوچکش را

از روی لبش برداشتم.

فوت کردم.

آمین گفتم

و رفتم.

 

او ایستاده بود

و به جوانی خودش نگاه می کرد

و دعاهائی را می خواند

که من در کیف خودم داشتم؛

دعاهائی دور،

کمی سخت،

با عطری از دود شمعهائی که

در تاریکی خاموششان کرده ام.

« لاله جهانگرد » 

ای آفتاب!

 

زیر لب زمزمه می کنم:

« ای آفتاب! ای آفتاب!

بر پیکر سردم بتاب.

بر پیکر سردم بتاب.

دور از تو و دنیای تو،

دور از جهان زنده و زیبای تو،

نمی روم دمی به خواب.

ای آفتاب! ای آفتاب! ای آفتاب! ».

« حسین پناهی » 

حرفی درباره حرف

 

موش، کوچک.

میش، بزرگ.

مور، ریز.

مار، دراز.

گاهی وقتها،

یک حرف،

حرفها برای گفتن دارد.

« علی باجلان » 

سرباز

 

سرباز عاشقی بودم

زیر پرچم روح

و برق اندامها،

مرا از وظیفه تاریخیم بازنمی داشت.

سرود صبحگاهم،

مثل سرنیزه صیقلی بود

و ترانه شامگاهیم،

پر از سوسوی ستاره های معطر.

فارغ از آماده باش حرص و حسد،

زیر پرچم روح،

سرباز عاشقی بودم، عاشق؛

نه گماشته جسد.

« سید حسن حسینی »